۱۳۹۳ دی ۱۸, پنجشنبه


 
  

«نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاقلان و عاشقان!»

نقد دنیا و نسیه آخرت؛ بیا شرط ببندیم خدا هست یا نیست (۴) (عباس خسروی فارسانی)

«نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاقلان و عاشقان!»
یکی از وجوه استدلال شرط‌بندی، این است که شما از نقد حاضر محدود و متناهی این‌جهانی بگذرید تا به پاداش نامحدود و نامتناهی اخروی دست یابید و در مقابل، یکی از نقدها این است که استدلال از ما می‌‌خواهد از نقد موجود بگذریم تا به نسیه ناموجود برسیم و از کجا که آن نسیه اخروی، حقیقت و واقعیت داشته باشد و این، وعده‌ای است که ما را به گاهِ خرمن، حوالت می‌‌دهد.


بخش‌های پیشین: (۱) - (۲) - (۳)

نگاهی گذرا به بخش‌های پیشین
«وجـود مـا مـعمـائی اسـت حـافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه»
بر اساس استدلال شرط‌بندی (دفع خطر احتمالی) که در تفکر بلز پاسکال (۱۶۲۳-۱۶۶۲ میلادی)، صورت‌بندی کامل آن دیده می‌شود، و در جامعه مسلمانان نیز پیش از او به شکل ناقص‌تری توسط ابوحامد محمد غزالی (۴۵۰-۵۰۵ ه‍جری قمری - ۱۰۵۸-۱۱۱۱ میلادی) مطرح شده است، در آن هنگام که ما در قماری عاقلانه و نردی عاشقانه شرکت جسته‌ایم و ناگزیر از یک تصمیم‌گیری خطیر و سرنوشت‌ساز هستیم که تمام هستی و عقل و عاطفه و احساس ما را برمی‌انگیزاند و سرشت و سرنوشت هر یک از ما ـ ناخواسته ـ در یک بازی خطیر به کار گرفته شده است و بر سر دوراهی اجتناب‌ناپذیر و سرنوشت‌ساز پذیرش یا عدم پذیرش وجود خدا و آموزه‌های دینی و در دو سوی یک گزاره منفصله حقیقیه قرار گرفته‌ایم، در واقع، در موقعیتی نظیر یک شرط‌بندی و بر لبه تیغی تیز حاضر گشته‌ایم که در این شرط‌بندی امکان بُرد و باخت، برابر است، همچون سکه‌ای که به هوا پرتاب شده و روشن نیست کدام سو به زمین می‌آید؛
ولی دوراندیشی، احتیاط و مصلحت‌اندیشی (دفع خطر احتمالی) اقتضا می‌کند که در مقام عمل و تصمیم‌سازی، بر وجود خدا و حقانیت آموزه‌های دینی شرط بندیم و آنها را مورد اذعان و اقرار و متعلق اراده قرار دهیم، چه در این صورت، اگر در غایت و واقع امر، بُرده باشیم، در آغوش محبوب ابدی غنوده‌ایم و سعادت دنیا و آخرت را برده‌ایم و از حیرت و سرگردانی در وادی گمراهی، رهایی یافته‌ایم؛ اما اگر در این قمار ببازیم، از خسران اندک این دنیا چه باک! هر چند که حتی در همین دنیا هم شاید سود و صرفه با ایمان و خداباوری و سلوک مؤمنانه باشد. اما اگر در این قمار در بدایت امر، هستی خویش را بر سر عدم وجود خدا و عدم حقانیت آموزه‌های دینی بگذاریم، اگر غایت و واقع امر، خلاف این باشد، بی‌نهایت را باخته‌ایم و به یار و دستگیری دست نیازیده‌ایم و به خاطر امری متناهی و لذتی واهی، از غنودن در آغوش بی‌نهایت محروم گشته‌ایم و حال آنکه «امر عظیم، هایل و خطیر، حتی اگر معلوم (یقینی) نباشد، (مردد و محتمل باشد)، بر یقینِ حقیر و ناچیز، اولویت و تفوّق دارد»(۱).


لذا از دیدگاه استدلال شرط‌بندی، در شرایط مساوی و در جایی که دلیل عقلی و نظری قطعی، نهایی، فیصله‌بخش و یقین‌آور به سود یا زیان یکی از طرفین نیست و ادلّه عقلی، تکافؤ و برابری می‌کنند، در مقام عمل و تصمیم‌سازی، می‌توان به ملاحظات عمل‌گرایانه، مصلحت‌اندیشانه و احتیاط ‌ورزانه تمسّک جست.

بنا بر این، شاید بتوان گفت استدلال شرط‌بندی، استدلالی برهانی برای دستیابی یا تقرب به حقیقت نیست، بلکه توصیه‌ای است جهت اتخاذ رویکردی مؤمنانه در زندگی عملی. بر همین اساس، برخی شأن برهانی برای استدلال شرطی قائل نشده‌اند و آن را اقناعی یا جدلی دانسته‌اند؛ هر چند به عقیده پاسکال «اگر همچنان راهی به سوی خدا نمی‌یابید، ریشه مشکل را در شهوات خود بجویید، زیرا عقل، گزینه‌ای جز ایمان پیش روی‌تان نمی‌نهد...؛ این سلوک مؤمنانه، به صورتی کاملاً طبیعی شما را به ایمان سوق می‌دهد»(۲).

استدلال شرط‌بندی، در ساحت اندیشه، مورد نقدها و چالشهای گوناگونی نیز قرار گرفته که البته این نقد و چالشها عمدتاً با این فرض صورت گرفته است که استدلال شرطی را استدلالی برهانی به معنای منطقی آن بدانیم؛ در صورتی که اگر آن را استدلالی جدلی یا اقناعی بدانیم، بسیاری از این نقدها رنگ خواهند باخت و از صحنه خارج خواهند گشت.

استدلال شرطی در دو ساحت کلی عقل‌گروی(۳) و ایمان‌گروی(۴) و نیز براهین مبتنی بر عقل محض و براهین عمل‌‌گروانه، مصلحت‌اندیشانه، غایت‌نگرانه و سودانگارانه مورد نقد و چالش قرار گرفته است و برخی آن را در اثبات وجود خدا و حقانیت آموزه‌های دینی، نحیف و ناکارآمد و بعضی فربه و کارا دانسته‌اند. دسته‌ای برای آن صرفاً شأن جدلی و اقناعی قائل شده‌اند و رسته‌ای دیگر آن را حبلی متین و برهانی راسخ دانسته‌اند؛ از آن جمله، این سؤال و جوابها در نقض یا ابرام شرط‌بندی مطرح شده است که به اجمال عبارتند از:
آیا ایمان از راه شرط‌بندی، نوعی نردپیشگی، سودجویی متقلبانه، خودفریبی و بی‌اعتنایی به استعدادهای عقلانی و نقادانه بشر نیست؟ و آیا ایمان بر اساس شرط‌بندی، ناقض مسؤولیت عقلانی ما نیست؟ زیرا «همیشه، همه‌جا و برای همه‌کس، اعتقاد به هر چیزی بر مبنای شاهد ناکافی، خطا و نادرست است»(۵). و آیا چنین ایمانی با «اخلاقِ باور»(۶) سازگار می‌افتد؟ آیا اساساً مصلحت‌سنجی، حسابگری و در نظر داشتن صِرف سود و زیان، با اخلاق و دین سازگار است؟ چنانچه برخی معتقدند «ایمان مبتنی بر یک چنین محاسبه و چرتکه‌انداختن ماشینی، فاقد روح باطنی و حقیقت ایمان خواهد بود، و شاید اگر ما خود را به جای خدا می‌‌گذاشتیم، بسیار محظوظ و خرسند می‌شدیم اگر چنین معتقدانی را از پاداش نامحدودی که طمع دارند، محروم می‌ساختیم»(۷). اصولاً آیا چنین ایمان‌آوردنی، ایمانی حقیقی است که خدا و دین از ما می‌خواهد؟ مبانی و پیش‌فرضهای این استدلال کدامند و آیا مقبول و موجه‌اند یا خیر؟

آیا اساساً ایمان امری است که متعلق اراده و تصمیم ما قرار گیرد؟ آیا ما می‌توانیم از صلاح‌اندیشی عملی و سودانگاری به صدق و حقانیت نقب بزنیم؟ آیا اساساً سود و زیان یا آثار مثبت و منفی مترتّب بر عقاید و باورها می‌تواند ضامن صدق یا کذب آن عقاید و باورها باشد؟ آیا اساساً ایمان، فعل است که متعلق اراده و تصمیم ما قرار گیرد یا از مقوله انفعال و لطف و فیضی از مبدأ فیاض است؟ اساساً ایمان، چگونه چیزی است و ماهیت آن چیست؟ آیا تعلیق حکم و داوری در مورد ایمان یا عدم ایمان، جایز است یا اینکه امری است ناصواب؟ اگر تعلیق حکم، روا نیست، آیا می‌توانیم در هنگامه عجز و ناتوانی عقل، عنان داوری و تصمیم‌گیری را از دستان او برگیریم و به دست عواطف و احساسات و صلاح‌اندیشی عملی بسپاریم؟

آیا اساساً فرماندهی و حکمرانی عقل بر تمامی باورها و عقاید ما امری مطلوب و ممکن است؟ آیا می‌توان در همه‌جا این پیش‌فرض را مسلّم انگاشت که عقل به سود یا زیان گزاره‌های دینی حکم نمی‌دهد و در این ساحت، ناتوان، عاجز و علیل است؟ مگر نه این است که بسیاری بی‌دینان با استفاده از مرکب چموش عقل و برهان، به زیان گزاره‌های دینی دلیل می‌آورند و از دیگر سو، متدینان هم با بهره‌گیری از مرکب راهوار عقل، به سود گزاره‌های دینی، دلیل عقلی می‌آورند و از این راه بی‌دینان را دعوت به حضور در خیمه خویش می‌کنند؟ آیا جز این است که هر دو گروه مدّعی هستند که بر توسن عقل سوار هستند و در ساحت اندیشه، سوار بر سریر خِرد، سیر می‌کنند؟

اما شاید در پاسخ به برخی از این مناقشات بتوان گفت که استدلال شرط‌بندی (دفع خطر احتمالی)، تنها روش یا بهترین راه وصول به ایمان نیست؛ توصیه‌ای است امیدآفرین و آرامش‌بخش برای کسانی که با استدلالهای عقلانی قانع نشده‌اند و میان وادی کفر و ایمان سرگردانند تا شاید از این طریق، بتوانند امیدی در دل بنشانند و در نهایت حقیقت و حقانیت را دریابند. شاید این استدلال، بیشتر پاسخگوی نیازهای دل و درون ما باشد تا پرسشهای عقل و ذهن ما. و مگر تنها راه اثبات وجود خدا، عقل و عقل‌باوری است و مگر نه این است که «دل برای خود دلایلی دارد که عقل آن دلایل را نمی‌شناسد»؟(۸)

اما سؤال دیگر اینکه حال با فرض پذیرش طرف ایمان و خداباوری در این شرط‌بندی، کدام خدا را و کدامین دین و ایمان را اراده و اختیار و انتخاب کنیم؟ آیا با پذیرش تنوع ادیان و کثرت‌گروی دینی(۹)، می‌توان انحصاراً دین و خدایی خاص را مورد پذیرش و پرستش قرار داد؟ بر اساس کدام دلایل و قرائن تنها دینی خاص را بپذیریم و دیگر ادیان را باطل و پیروان آنها را گمراه و شایسته عذاب بدانیم؟ آیا نادیده گرفتن خدایان رقیب یا بدیل توسط پاسکال، مثلاً خدایی که معتقدان به آیین عشای ربّانی و غسل تعمید را به عذاب ابدی دچار می‌سازد، موجّه است؟ به گفته برخی از نویسندگان غربی، «در حالی که اندیشه بنیادین استدلال شرط‌بندی از اسلام به مسیحیت راه یافته، مایه تعجب و شگفتی است که پاسکال، جانب دیگر، یعنی دین اسلام (یا دین بطور کلی) را مدّ نظر قرار نداده است»(۱۰).

شاید در پاسخ این نقد بتوان گفت که مقتضای استدلال شرطی، وارد آوردن ملحدان(۱۱)، ندانم‌کیشان (لاأدری‌گویان) (۱۲) یا شکاکان(۱۳) از جبهه بی‌خدایی به جبهه خدایی است و گزینش دینی خاص، در مرحله‌ای دیگر و به مقتضای استدلالی جداگانه خواهد بود.

و آیا خداوند که، بر اساس تعریفی که در ادیان از او صورت گرفته است، عین حقیقت، صداقت، محبت و عدالت است و از انسان نیز حقیقت‌جویی و صداقت‌طلبی را طلب می‌کند، همه انسانهای صادق و حقیقت‌طلب را که گام در مسیر نهاده‌اند، اعم از مؤمنانِ در راه، شکاکان، ندانم‌کیشان یا آزاداندیشان صادقی که در تلاش و تکاپوی عقلی هستند و مطابق با درازای گلیم خویش، پایشان را دراز می‌کنند و همیشه آماده پذیرش دیدگاههای جدید هستند و درگاه دل و عقل خویش را گشوده نگه می‌دارند و از تصلب، تعصب، نفاق، تکفیر، تفسیق، جزم‌اندیشی و نقاب‌داری پرهیز می‌کنند و هماهنگ و همراه با دلایل عقلی، سیر می‌کنند، اعم از اینکه در ابتدا، میانه یا انتهای سیر به خداباوری یا خداناباوری برسند، چه «متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست / گروهی این، گروهی آن پسندند» (باباطاهر، دیوان اشعار)، بر مصلحت‌اندیشان، سوداگران و سودجویان پرمدعا، رنگارنگ، متصلب، متعصب، جزم‌اندیش و نقاب‌دار که خود را همیشه واصل و در انتهای راه و غنوده در آغوش معشوق و بی‌نیاز از سیر و سیلان می‌بینند، رجحان نمی‌دهد؟! که خود گفته است «لا یکلّفُ الله نَفساً إلا وُسعَها»: (خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایی‌‏اش تکلیف نمی‌‏کند) (بقره/۲۸۶) (۱۴).

اگر گزاره‌هایی چون «خدا وجود دارد» یا «معاد، حق است»، در واقع و نفس‌الأمر هم صادق باشند، آیا حتی در این حال هم می‌توان به نحو اطلاق و بی‌قید و شرط مدعی شد که غیرمتدینان خسران دیده‌اند و از دیگر سو، اگر چنین گزاره‌هایی کاذب باشند، آیا می‌توان مطلقاً و بی حد و شرط ادعا کرد که متدینان، زیان و خسران ندیده‌اند؟
شاید بتوان گفت که حتی در این صورت هم، فقط دسته و رسته‌ای از غیرمتدینان که عناد ورزیده‌اند و حقیقت را از روی عمد و قصد، مضمَر و پنهان داشته‌اند، خسران دیده‌اند و نه همه آنها. و نیز اگر در واقع امر، چنین گزاره‌هایی از کوره، کاذب درآیند، آیا متدینی که تمام زندگی و عمر و هستی خویش را ـ بنا بر فرض عدم صدق و حقانیت این آموزه‌ها و گزاره‌ها ـ بر اساس پاره‌ای توهمات و خرافات بنیان نهاده، و لذا برخی التزامات و الزامات را بر دوش خویش هموار نموده است، زیان ندیده است و آیا غربت از یار قریب و در عین حال، غریبی چون حق و حقیقت، خود بالاترین خسران نیست؟ آیا باید ارزیابی ما ناظر به اثر و نتیجه و سود عملی باشد یا ناظر به واقع و حقیقت؟ آیا در هنگام تعارض، جهت‌گیری ما باید به سوی «تقریر حقیقت» باشد یا «تقلیل مرارت»؟(۱۵)

و بالأخره، در مورد انسانهایی که به مقتضای عقل و اندیشه خویش و نه شهوت و عناد، سلوک کرده‌اند، اقتضای عدالت و عطوفت و محبت الهی، با تعریفی که در متون دینی از آن شده است، چیست؟ آیا نباید مرزبندی شفاف و متمایزی میان مؤمن، کافر، ملحد، شکاک، ندانم‌کیش و آزاداندیش صورت پذیرد و بر هر یک، به مقتضای رفتار و سلوک صاحب آن عنوان، و به مقتضای حقیقت، عدالت و صداقت برخورد شود؟

باری، آنچه ما در این مجموعه نوشتارها حقیقت آن را جویا شدیم، پاسخ سؤالهای مذکور و سؤالهایی دیگر از این دست است. بر آن شدیم که «گر ز دست برآید»، با سیری صادقانه در ساحت حقیقت‌جویی در چهارچوب استدلال شرط‌بندی، سؤالها را به نحوی واضح و متمایز، مطرح سازیم، و پاسخی واضح، مشخص و متمایز، هر چند به مقتضای فلسفه و اندیشه بشری و نه آخرین پاسخها را، برشماریم، پاسخهایی گذرا برای پرسشهایی جاودان، و آنها را از دو نظرگاه کلی معرفت‌شناسی و اخلاق مورد نقد و بررسی قرار دهیم.

نقد دنیا و نسیه آخرت در ادبیات
چنان‌چه در بخش‌های پیشین نوشتار بیان شد، یکی از وجوه استدلال شرط‌بندی، این است که شما از نقدِ حاضرِ محدود و متناهی این‌جهانی بگذرید تا به پاداش نامحدود و نامتناهی اخروی دست یابید و در مقابل، یکی از نقدهای وارد شده، این است که این استدلال از ما می‌‌خواهد از نقد موجود بگذریم تا به نسیه ناموجود برسیم و از کجا که آن نسیه اخروی، حقیقت و واقعیت داشته باشد و این، وعده‌ای است که ما را به گاهِ خرمن، حوالت می‌‌دهد.

آدمی، در طول تاریخ، همیشه به گونه‌ای ناخودآگاه و ارتکازی به این مسأله توجه داشته و آن را در سخن منظوم و منثور خود نیز، جاری ساخته است؛ که از آن جمله، می‌‌توان در اشعار عربی و نیز اشعار فارسی، ردها و رگه‌هایی از این مباحث مرتبط با استدلال شرط‌بندی را ملاحظه نمود که برخی به تصریح و برخی به تعریض، از آن سخن گفته‌اند و برخی در مقام دفاع از این موضع برآمده‌اند و برخی به نقد و ردّ چنین دیدگاه دم‌غنیمت‌شمار و به‌دور از عاقبت‌اندیشی و دوربینی می‌پردازند که در ادامه، به گوشه‌ای از این اشعار، در آثار منظوم ادبیات عربی و فارسی، اشاره خواهیم داشت.

در شعر عربی، از جمله ابیاتی که در زمینه استدلال شرط‌بندی بسیار مورد استناد قرار گرفته، و پیش از این نیز ذکر شده است، شعری است که در گوینده آن تردید وجود دارد و برخی چون محمدباقر مجلسی در کتاب «بحارالأنوار» و ابن‌عربی در «فتوحات مکیه» آن را علی ابن ابی طالب نسبت داده‌اند، چنانچه در دیوان منسوب به او نیز ذکر شده، و برخی از جمله غزالی در کتاب‌های «احیاء علوم‌الدین» و «کتاب‌الأربعین فی اصول الدین» آن را از ابوالعلاء معرّی (۳۶۳ـ۴۴۹ قمری) دانسته‌اند و در دیوان وی نیز نقل شده است(۱۶)، و شعری است در پاسخ به دانشمندان طبیعی‌دانِ منکر حشر و معاد:
«قالَ المُنجّمُ و الطبیبُ کلاهُما
لَنْ یحشَرَ الأمواتُ قُلتُ إلیکما
إن صَحَّ قولُکمُا فَلَستُ بخاسِرٍ  
أو صَحَّ قَولی فَالخِسارُ عَلَیکما»(۱۷)
(منجّم و طبیب هر دو گفتند که هرگز مردگان انگیخته نشوند. گفتم: دور شوید! اگر گفتار شما درست باشد، من زیان‌کار نیستم. اگر گفتار من درست باشد، پس زیان‌کاری بر شماست)؛
شارح و مترجم دیوان منسوب به علی ابن ابی طالب، کمال‌الدین میرحسین میبدی، این شعر را به نظم فارسی ترجمه کرده است:
«جمعی که ز سرّ کار غافل باشند
از جهل، به نفی حشر قایل باشند
گر نیست قیامت، چه زیان مؤمن را
ور هست، حکیمان همه جاهل باشند»(۱۸)

این شعر، در پاسخ منکران معاد و شکاکان در حشر و نشر در مواضع متعددی، در منابع حدیثی، تفسیری، عرفانی، فلسفی و کلامی مورد استناد قرار گرفته است. غزالی نیز در دو کتاب إحیاء علوم‌الدین(۱۹) و الأربعین فی اصول‌الدین(۲۰) پس از ذکر دیدگاههای خود در مورد منکران معاد، به این ابیات استشهاد جسته است. در منابع حدیثی شیعه نیز، در کتاب بحار‌الأنوار، این شعر با اندکی اختلاف در لفظ بدین‌گونه نقل شده است:
«قال المُنجّمُ و الطبیبُ کلاهُما
أن لا معادَ فقُلتُ ذاک إلیکما
إن صَحَّ قولُکمُا فَلَستُ بخاسِرٍ
أو صَحَّ قَولی فَالوَبالُ عَلَیکما»(۲۱)
ابیات فوق، با تفاوتهایی در الفاظ، در متون دیگری نیز مورد استشهاد قرار گرفته‌اند.(۲۲)
اما در ادبیات منظوم فارسی نیز، چنانچه گفتیم در بسیاری موارد، در ضمن و زمینه سخن گفتن از دنیا و آخرت، دم‌غنیمت‌شماری و جستجوی نقدِ حاضر و به امید نسیه محتمل ننشستن، اشعاری سروده شده که یادآور استدلال شرطی، و بیانگر برخی از جنبه‌های این استدلال است؛ البته استناد به این اشعار، بدین معنا نیست که دارای ارزش معرفتی و برهانی باشند، بلکه فقط جهت نوعی استشهاد به مفاهیم استدلال شرطی و همچنین با توجه به اینکه هر احساس و کلامی، برآمده از عقیده و آرمانی است؛ در زیر به برخی از این ابیات اشاره می‌شود.(۲۳)
«گویند کسان بهشت با حور خوش است
من می‌گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دُهُل شنیدن از دور خوش است(۲۴)
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت»
(خیام، رباعیات)

«لیک در وجه نقد و نسیه چو هست
آن قدر فرق کز زیان تا سود»
(محتشم کاشانی، دیوان اشعار)

«سیلی نقد از عطاء نسیه به
نک قفا پیشت کشیدم، نقد ده!»
(مولوی، مثنوی معنوی)

«چمن حکایت اردیبهشت می‌گوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد، بهِشت
به می عمارت دل کن که این جهانِ خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت»
(حافظ، دیوان اشعار)

«گرد غم بنشان به می خوردن ز عمر
پیش از آن کز تو برآرد چرخ، گرد
نسیه را بر نقد مگزین و بکوش
تا نباشی یک زمان از عیش، فرد
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی
یا کی مُرد آنکه زندگانیش تویی
در نسیه آن جهان کجا بندد دل
آن‌را که به نقد این جهانیش تویی»
(سنایی غزنوی، دیوان اشعار)

«هرچند بهشت صد کرامت دارد
مرغ و می و حورِ سروقامت دارد
ساقی بده این باده گلرنگ به نقد
کان نسیه او سر به قیامت دارد»
(عبید زاکانی، رباعیات)

«گرفتم در بهشت نسیه نتوانی رسیدن تو
سزد خود را ازین دوزخ که نقد توست بِرهانی»
(عطار نیشابوری، دیوان اشعار)

«در خُلد هرچه نسیه تو را وعده داده‌اند
نقد است این دم آنهمه بر خوان صبحگاه»
(فخرالدّین عراقی، دیوان اشعار)

در مقابل، به عنوان مثال، صائب تبریزی در بسیاری از اشعار خود، دیدگاهی مخالف موضع ارائه شده در ابیات فوق دارد و در پاسخ به کسانی که آخرت را نسیه و این جهان را نقد می‌دانند، معتقد است آدمی باید به مقام رضا و خرسندی دست یابد، خود، به محاسبه خویشتن پردازد، حرص و طمع پیشه نسازد و عاقبت‌اندیشی و دوربینی را در نظر آورد و چنین می‌سُراید:
«اگر نسیه است فردای جزا پیش گران‌خوابان
قیامت نقد باشد، خودحساب زندگانی را...
صائب! بهشت نسیه خود را نمود نقد
امروز هرکه جا به مقام رضا گرفت...
نسیه مکن نقد خود که هر گُل صبحی
در نظر خودحساب، روز حساب است...
نقد خود را از کسالت نسیه می‌سازند خلق
خودحسابان هر نفَس را صبح محشر کرده‌اند...
کوته‌اندیشان ز استقبال غم آسوده‌اند
دردهای نسیه، نقد از دوربینی می‌شود...
حریص از بیقراری نقد خود را نسیه می‌سازد
دل خرسند را هر نسیه‌ای موجود می‌باشد...
بهشت نسیه خود را نقد می‌توانی کرد
ز خُلد اگر به مقام رضا شوی خُرسند...
حرص بر من دردهای نسیه را کرده است نقد
صبح ناگردیده می‌افتم به فکر شام خویش...
نسیه فردوس را بر اهل عالَم نقد ساخت
شور محشر را حصاری در نمکدان کرد عشق...
بهشت نسیه دارد مشتری بسیار چون، زاهد
به نقد امروز در دامان آن سرو روان پیچم...
خون رحمت در دل ابر بهار آرد به جوش
بر امید نسیه نقد خود چو دهقان باختن...»
(صائب تبریزی، دیوان اشعار)

البته، سخن، شعر است و فضای احساسات، و لذا صائب نیز در برخی موارد، موضعی متفاوت اتخاذ می‌کند و بیان می‌دارد که نقد خود را به امید نسیه وانهادن، نه کار عاقلان است و نه پیشه عاشقان:
«نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاقلان
بر زمین، پیش خسیسان، چهره چون زر منه...
نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاقلان
پیش دونان چند مالی روی چون زر بر زمین؟...
مردم کوته‌نظر در انتظار محشرند
نقد خود را نسیه کردن نیست کار عاشقان...
نقد خود را نسیه کردن صائب از عقل است دور
بهر زر تا چند مالی روی چون زر را به خاک؟...
از بهشت عدن، صائب! صلح کن با وصل یار
بر امید نسیه، نقد عمر نتوان باختن»
(صائب تبریزی، دیوان اشعار)

سخن پایانی
در پایان این بخش از نوشتار، برای بیان دغدغه‌های انسانی نسبت به باورهای دینی، از جمله بود و نبود خدا و زندگی پس از مرگ، نقل بخشی از داستان «روی ماه خداوند را ببوس» اثر نویسنده ایرانی، مصطفی مستور، که در ایران جزء آثار بسیار پرفروش قرار گرفته، خالی از فایده نیست:
«تا اون‌جا که خاطرم می‌‌آد ۹ سال پیش رشته فلسفه را فقط به این دلیل انتخاب کردی که به قول خودت از حریم دین، دفاع فلسفی کنی.
دود سیگارش را بیرون می‌‌دهد و بعد چیزی می‌‌گوید که از تعجب خشکم می‌‌زند...: «کلیدها به همان راحتی که در را باز می‌‌کنند، قفل هم می‌‌کنند. مثل اینکه فلسفه بدجوری در را بسته.»
آدرس بازپرس فیضی را روی تکه‌ای کاغذ یادداشت می‌‌کنم و می‌‌پرسم: «به نظر تو اصلاً وجود داره؟»...
«در را می‌‌گی یا کلید را؟»
«خداوند را می‌‌گم.»

انگار جن دیده باشد، صورتش را برمی‌گرداند و صاف زل می‌‌زند توی چشمهام.
از روی صندلی بلند می‌‌شوم و می‌‌گویم: «به نظر تو خداوند وجود داره؟ فعلاً این مهمترین چیزیه که دلم می‌‌خواد بفهمم. این سؤال حتی از این تز لعنتی و دلیل خودکشی پارسا و خیلی چیزهای دیگه هم برای من مهمتره. به نظر من پاسخ به این سؤال تکلیف خیلی چیزها را روشن می‌‌کنه و جواب نداندش هم خیلی چیزها رو تا ابد در تاریکی محض نگه می‌‌داره. هست یا نیست؟» طنین صدام اندکی بالا رفته است، اما اهمیتی نمی‌دهم. حالا درست روبه‌روی من ایستاده است.
سرفه خفیفی می‌‌کند و می‌‌گوید: «نمی‌دونم.»

انگار که حرفش را نشنیده باشم، بی‌خودی منفجر می‌‌شوم: «میلیونها انسان بدون اینکه این سؤال ذره‌ای آزارشون داده باشه برنامه‌های هزار ساله برای عمر شصت ساله‌شون می‌‌چینند و من همیشه تعجب می‌‌کنم که چطور کسی می‌‌تونه بدون اینکه پاسخ قاطع و قانع‌کننده‌ای برای این سؤال پیدا کرده باشه، کار کنه، راه بره، ازدواج کنه، غذا بخوره، خرید کنه، حرف بزنه و حتی نفس بکشه. چه برسد به برنامه‌ریزیهای درازمدت. اگه نیست چرا ما هستیم؟ احتمال ریاضی وجود پیدا کردن حیات بر این سیاره ـ که لابد بهتر از من می‌‌دونی ـ چیزی نزدیک به صفره. می‌‌فهمی؟ صفر! اما این احتمالِ در حد صفر، به وقوع پیوسته و ما وجود داریم. این وجود داشتن یا به عبارت دیگه تحققِ آن احتمالِ نزدیک به صفر مفهومش اینه که اراده‌ای توانا و ذی‌شعور مایل بوده که ما وجود پیدا کنیم. این همون چیزیه که احتمالاً جولیا را به‌درستی آزار می‌‌داده و صبح تا شب هم روح من رو مثل خوره می‌‌خوره.
از طرف دیگه، اگه خداوندی هست، پس این همه نکبت برای چیه؟ این همه بدبختی و شرّ که از سر و روی کائنات می‌‌باره واسه چیه؟ کجاست ردپای آن قادر محض؟ چرا این‌قدر چیزها آشفته و زجرآوره؟ کجاست آن دست مهربان که هرچه صداش می‌‌زنند به کمک هیچ‌کس نمی‌آد؟ هر روز حقوق میلیونها نفر روی این کره خاکی پایمال می‌‌شه و همه هم تقاضای کمک می‌‌کنند، اما حتی یک معجزه هم رخ نمی‌ده. حتی یکی. ستمگران دائماً فربه‌تر می‌‌شوند و ضُعفا در اکناف عالَم یا اسیر سیل می‌‌شن و یا زلزله می‌‌آد و زمین، اونها رو می‌‌بلعه. اگه هم جون سالم بدر ببرند، فقر و گرسنگی و بیماری سر وقتشون می‌‌آد. این همه کودک ناقص‌الخلقه تاوان چه چیزی رو دارن پس می‌‌دن؟ چه گناهی مرتکب شده‌اند که از شیرخوارگی تا پایان عمر، البته اگه زنده بمونن، باید با کوری مادرزادی و فلج مادرزادی و نقص عضو و هزاران عذاب دیگه سر کنند؟ گزارش آمار مرگ و میرهای ناشی از گرسنگی رو که لابد خونده‌ای؟»

انگشتان دستهام به‌وضوح می‌‌لرزند. مهرداد تقریباً فریاد می‌‌کشد: «نمی‌دونم! همه چیزی که در این خصوص می‌‌دونم و فکر می‌‌کنم تو هم باید بدونی ـ یعنی باید سعی کنی که بدونی ـ اینه که ما نمی‌دونیم. این، شریفترین و در عین حال، محتاطانه‌ترین چیزیه که بشری می‌‌تونه درباره این سؤال وحشتناک بگه. آیا فضا انتها داره؟ آیا در میلیاردها کهکشان دیگه، که هر کدام از میلیاردها ستاره مثل خورشید و بزرگتر از خورشید ما تشکیل شده‌اند، حیات وجود داره؟ آیا حیات دیگری که مبتنی بر کربن نباشه وجود داره؟ آیا در اعماق اقیانوسها که بیش از ده کیلومتر عمق دارند و تاریکی مطلق حاکمه، موجود زنده‌ای هست؟ جواب همه این سؤالها و صدها سؤال مثل اینها که در برابر سؤال وحشتناک تو آسون‌ترین سؤالها به حساب می‌‌آند، فعلاً یک چیزه: نمی‌دانیم. این چیزی است که «علم» به ما می‌‌گه. علم، مطمئن‌ترین و در عین حال، صادقانه‌ترین ابزاری است که با فروتنی تمام به ما می‌‌گه که: نمی‌دانم»»(۲۵).

یادداشت‌ها
۱. ابوحامد محمد غزالی، میزان‌العمل، تعلیق علی بوملحم، بیروت: دار مکتبه الهلال، ۲۰۰۰م، ص۲۶.
2. Blaise Pascal (2003), Pensées, trans. W. F. Trotter, introduction by T.S. Eliot, New York: Dover Publication, No. 233, p. 68.
3. Rationalism
4. Fideism
5. W. K. Clifford, "The Ethics of Belief", in: Louis P. Pojman (1987), Philosophy of Religion: An Anthology, Blemont, California: Wadsworth, p.387.
6. The ethics of belief
7. William James (1956), The Will to Believe and Other Essays in Popular Philosophy and Human Immortality, New York: Dover, p. 6.
8. Blaise Pascal, op. cit., No. 277, p. 78.
9. Religious pluralism
10. Antony Flew (ed.) (1979), "Pascal's Wager", in: A Dictionary of Philosophy, London: Pan Books, p. 244.
۱۱. atheists: معنای رایج «ملحد» (بی‌دین) در زبان انگلیسی، «شخصی است که بیان می‌دارد موجودی به‌عنوان خدا وجود ندارد»؛ البته از دیدگاه بسیاری نیز، «ملحد، فردی نیست که عدم وجود خدا را تأیید می‌کند؛ بلکه صرفاً کسی است که خداباور نیست». در این زمینه، نک:
- Alvin Plantinga and Nicholas Wolterstorff (eds.) (1983), Faith and Rationality, Notre Dame, Ind.:University of Notre Dame Press, p.25.
۱۲. agnostics: کسانی که معتقدند هیچ برهان قاطعی بر اثبات وجود خدا نیست و با این حال، احتمال وجود خدا را نیز رد نمی‌کنند.
13. Skeptics
۱۴. بر اساس ترجمه محمدمهدی فولادوند از قرآن.
۱۵. نک: مصطفی ملکیان، «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت: وجه اخلاقی و تراژیک زندگی روشنفکری» در: همو، راهی به رهایی: جستارهایی در عقلانیت و معنویت، تهران: نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۱ش، صص۳۳ـ۹. همچنین نک: همو، فلسفه دین و کلام جدید، مجموعه درسگفتارهای مرکز تخصصی کلام، انتشار محدود، قم، ۱۳۷۶ش، بحث ایمان، سال تحصیلی ۷۶ـ۱۳۷۵.
۱۶. ابوالعلاء معرّی، لزوم ما لا یلزم، شرح ندیم عدی، دمشق: دار طلاس، الطبعه الثانیه ۱۹۸۸م، ج۳، ص۶۹۹.
۱۷. کمال‌الدین میرحسین میبدی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)، مقدمه و تصحیح: حسن رحمانی و سید ابراهیم اشک شیرین، تهران: مرکز نشر میراث مکتوب، ۱۳۷۹ش، ص۶۹۹.
۱۸. منبع پیشین.
۱۹. ابوحامد محمد غزالی، احیاء علوم الدین، بیروت: دار الکتاب العربی، ۱۴۰۵ق، ج۱۲، ص۲۹.
۲۰. ابوحامد محمد غزالی، الأربعین فی اصول‌الدین، بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۹ق، ص۱۱۴.
۲۱. محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۴ق، ج۷۵، ص۸۷.
۲۲. از آن جمله، می‌توان به منابع زیر اشاره کرد:
ـ محیی‌الدین ابن‌عربی، الفتوحات المکیة، مصر: بی‌نا، چاپ دوم، ۱۴۰۵ق، ص۴۵۱.
ـ محمدبن طلحه الشافعی، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، تحقیق ماجد احمد الطعیة، بیروت: مؤسسه ام‌القری، ۱۴۲۰ق، ج۱، ص۲۵۶.
۲۳. لازم به توضیح است که اشعار این بخش با استفاده از لوح فشرده دُرج (۲) (بزرگترین کتابخانه الکترونیک شعر فارسی)، محصول شرکت نرم‌افزاری مهر‌ارقام‌رایانه، مورد جستجو و استناد قرار گرفته‌اند.
۲۴. این شعر خیام، در منبع ذیل از منابع غربی به عنوان یکی از پیشینه‌های اسلامی شرط‌بندی پاسکال، مورد استناد قرار گرفته است:
J. K. Ryan (1945); "The Wager in Pascal and Others", New Scholasticism. 1945, pp. 233-50. reprinted in: Jeff Jordan (ed.) (1994 a), Gambling on God: Essays on Pascal's Wager, Lanham, MD: Rowman & Littlefield, p.19:
"Some for the Glories of This World; and some
Sigh for the Prophet's paradise to come;
Ah, take the Cash, and let the Credit go
Nor heed the rumble of a distant Drum!"
۲۵. مصطفی مستور، روی ماه خداوند را ببوس، تهران: نشر مرکز، چاپ دوازدهم، ۱۳۸۴ش، صص ۲۵ـ۲۳.
==========
این نوشتار، که برای نخستین بار به صورت عمومی منتشر می‌شود، برگرفته از پایان‌نامه کارشناسی ارشد نویسنده در دانشگاه امام صادق (تابستان ۱۳۸۵)، در رشته الهیات، گرایش فلسفه و کلام اسلامی است.
این مجموعه نوشتارها، ادامه دارد...


0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی