۱۳۹۲ دی ۳۰, دوشنبه

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود
آن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود




 محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گويی روانم می‌رود




در رفتن جان از بدن گويند هر نوعی سخن
  من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم می‌رود




 بازآی و بر چشمم نشين ای دلستان نازنين
کاشوب و فرياد از زمين بر آسمانم می‌رود



 سعدی شیرین سخن

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی