۱۳۹۴ فروردین ۲, یکشنبه

خدايان آفريده ی انسان، كه انسان را استثمار كرده اند:از کتاب "نبرد با خدایان"!!

حرامم باد اين بهشتی كه از خون و استخوان انسان است. من بهشت نمی خواهم. من از بهشت گريزانم . من بهشت را نمی خرم كه با هزاران دوز و كلك بفروشم. من فروشنده ی انسان نيستم كه خريدار انسانم. من خون انسان حراج نمی كنم. در بازار سياه و شلوغ خدايان برای معامله قدم نمی زنم. برای بردگی انسان ، انسان حراج نمی كنم. انسان تمام هستی است. انسان زينت جهان است. جهان بی انسان جهان نيست ويرانه ای است برای وحوش.
 
از بهشت گريخته ام. از جهنم نيز. من عصيان كرده ام. من هوای ديگری غير از اين مي خواهم. ...من زندگی ديگر بدون خدايان ترسناك، می خواهم. من مسافر گريخته از بهشت و جهنم هستم.
 
براستی ! اگر انسان خدای را عبادت نكند، خدای در دم می ميرد. خدای با عبادت و پرستش و نازش انسان زندگی می كند و سخت جان می گيرد. خدای به عبادت انسان عادت دارد.
 
امروز همه برايم كهنه می آيند. انديشه ی شان بوی كپك می دهد. در كام و كلامشان جانی نيست. رمق در كس نمی بينم و شهامتی كه بستايمش. ترسندگان همه جای زندگی پراكنده اند. من مسافرم كه در سرزمينی جنگ خونين و خوف انگيز خدايان را به تماشا نشستم و خنديدم بر حماقت آدمی كه دل به كه داده است! ديدم خدايان برای تصاحب انسان به جدال پرداخته بودند و چه ترسناك می نمودند در برهوتی از عدم كه نعره ی شان هنوز بلند است!
 
خدايان آفريده ی انسان، كه انسان را استثمار كرده اند.
فخرالدین احمدی سوادکوهی / کتاب نبرد با خدایان
‎حرامم باد اين بهشتی كه از خون و استخوان انسان است. من بهشت نمی خواهم. من از بهشت گريزانم . من بهشت را نمی خرم كه با هزاران دوز و كلك بفروشم. من فروشنده ی انسان نيستم كه خريدار انسانم. من خون انسان حراج نمی كنم. در بازار سياه و شلوغ خدايان برای معامله قدم نمی زنم. برای بردگی انسان ، انسان حراج نمی كنم. انسان تمام هستی است. انسان زينت جهان است. جهان بی انسان جهان نيست ويرانه ای است برای وحوش.

 از بهشت گريخته ام. از جهنم نيز. من عصيان كرده ام. من هوای ديگری غير از اين مي خواهم. من زندگی ديگر بدون خدايان ترسناك، می خواهم. من مسافر گريخته از بهشت و جهنم هستم.

 براستی ! اگر انسان خدای را عبادت نكند، خدای در دم می ميرد. خدای با عبادت و پرستش و نازش انسان زندگی می كند و سخت جان می گيرد. خدای به عبادت انسان عادت دارد. 
امروز همه برايم كهنه می آيند. انديشه ی شان بوی كپك می دهد. در كام و كلامشان جانی نيست. رمق در كس نمی بينم و شهامتی كه بستايمش. ترسندگان همه جای زندگی پراكنده اند. من مسافرم كه در سرزمينی جنگ خونين و خوف انگيز خدايان را به تماشا نشستم و خنديدم بر حماقت آدمی كه دل به كه داده است! ديدم خدايان براي تصاحب انسان به جدال پرداخته بودند و چه ترسناك می نمودند در برهوتی از عدم كه نعره ی شان هنوز بلند است!

خدايان آفريده ی انسان، كه انسان را استثمار كرده اند.

فخرالدین احمدی سوادکوهی / کتاب نبرد با خدایان / فرستنده: محمد ام بی‎

 

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی