سخنانی پیرامون زندگی زاپاتیستهای مکزیک: رفیق مارکوس !!
"دوریتو میگوید زندگی همچون سیب است.
میگوید که بعضی آدمها سیبها را وقتی هنوز کال است میخورند، بعضی وقتی گندیده است، بعضی وقتی رسیده است.
دوریتو میگوید آدمهای معدودی هم هستند که میتوانند هر طور دلشان خواست سیب بخورند؛ قاطی سالاد خیلی عالی میوهجات، به شکل پوره، به شکل آن سوداهایِ (به نظر دوریتو) نفرتانگیزِ سیب، به شکل آب سیب، کیک سیب، کلوچۀ سیب، به هر شکلی که شکم بی صاحبشان هوس کند.
دوریتو میگوید آدمهای معدودی هم هستند که میتوانند هر طور دلشان خواست سیب بخورند؛ قاطی سالاد خیلی عالی میوهجات، به شکل پوره، به شکل آن سوداهایِ (به نظر دوریتو) نفرتانگیزِ سیب، به شکل آب سیب، کیک سیب، کلوچۀ سیب، به هر شکلی که شکم بی صاحبشان هوس کند.
دوریتو میگوید که بومیان احساس میکنند ملزم شدهاند به خوردن سیبهای گندیده، که هضم کردن سیبهای کال تحمیل شده بر جوانان، که به کودکان وعدۀ سیبی خوشگل دادهاند ولی در واقع این سیب را کرمهای دروغ مسموم کردهاند، که به زنان گفتهاند سیبی خواهندشان داد ولی فقط نصفۀ پرتقالی بهشان دادهاند.
دوریتو میگوید زندگی همچون سیب است.
میگوید زاپاتیست هوشیار و بیدار چاقوئی در دستش گرفته تا وقتی سیبی به دستش افتاد با قاچ ماهرانه دو نیمش کند.
دوریتو میگوید زاپاتیست قصد خوردن سیب را ندارد، حتی التفات ندارد که سیب رسیده است یا گندیده یا کال.
دوریتو میگوید زاپاتیست قصد خوردن سیب را ندارد، حتی التفات ندارد که سیب رسیده است یا گندیده یا کال.
دوریتو میگوید وقتی قلب سیب باز شد، زاپاتیست دانههایش را با دقت تمام برمیدارد، خاکی را میکند، دانهها را میکارد.
دوریتو میگوید زاپاتیست بعد از کاشتن دانهها، خاک را با خون و اشک آبیاری میکند و از دانهها مراقبت تا رشد کنند.
دوریتو میگوید زاپاتیست آنقدر زنده نمیماند تا شکوفه دادن درخت سیب را ببیند، چه رسد به دیدن میوهها.
دوریتو میگوید زاپاتیست درخت سیب میکارد تا بالاخره روزی، روزی که او دیگر زنده نیست، هر کسی بتواند بی ترس و لرز سیب رسیدهای بچیند و با خیال راحت بخورد؛ قاطی سالاد میوهجات، به شکل پوره، به شکل آب سیب، به شکل کیک سیب، حتی به شکل آن سوداهایِ (به نظر دوریتو) نفرتانگیزِ سیب.
دوریتو میگوید دغدغۀ زاپاتیست کاشتن دانههای سیب و مراقبت از رشد آنهاست. دوریتو میگوید دغدغۀ دیگران جنگیدن در راه آزادی انتخاب چگونه خوردن سیبهائی است که بعدها خواهند رسید.
دوریتو میگوید آنجا که هر کس سیبی میبیند، زاپاتیست دانهای میبیند و میرود تا زمینی بیابد و آمادهاش کند تا دانه را در آن بکارد و مراقبش باشد و این است فرق زاپاتیستها و سایر انسانها.
دوریتو میگوید سوای این فرق، ما زاپاتیستها همچون همان بچۀ همسایه هستیم.* وقتی دارم نقابم را برمیدارم زیر چشمی نگاهم میکند و میگوید تازه از بچۀ همسایه هم زشتتریم.
در یکی از سحرگاههای قرن بیست و یکم تحریر شد فرمانده مارکوس
* میگویند که بچۀ همسایه همیشه زشت است و گفت که هر کسی را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی