۱۳۹۳ فروردین ۲۸, پنجشنبه

مقوله بوروکراسی در راستای تاریخ انقلابات اجتماعی

"جدایی ناپذیری بوروکراسی از ساختارهای دولتی و حزبی"

          ******************
بررسی مسئله ی بوروکراسی برای مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی دارای اهمیت فراوانی ست، چرا که بدون شناخت ژرف این پدیده، گام برداشتن برای آزادی و برابری که نمی تواند جداگانه صورت بگیرد، امکان پذیرنیست.

فشار بوروکراسی در جوامع امروزی چنان است که اگر از افراد جمعی پرسیده شود چه کسی از آن پشتیبانی می کند، کسی برنخواهد خاست تا از آن دفاع نماید. پس چگونه است که افراد و اشخاص مخالف بوروکراسی، خود فشار آن را تحمل می کنند یا حتا بوروکرات هستند؟ آیا می توان دولتی را تصور کرد که در آن بوروکراسی ریشه کن شده باشد؟ رابطه ی احزاب گوناگون و از جمله مارکسیستی با بوروکراسی چیست؟ بوروکراسی از کجا می آید؟

 اجازه بدهید از پرسش پایانی آغاز کنیم. ونسان دو گورنه، بازرگان و اقتصاددان فرانسوی که در سده ی هجدهم میلادی می زیست، نخستین کسی بود که واژه ی بوروکراسی را به کار برد. او در سال ١۷۴٠ نوشت:«ما دچار یک بیماری دهشتناک جدید شده ایم: نام این بیماری بوروکراسی است.» این واژه خود از کلمه ی Bureau فرانسوی به معنای میزتحریر، دفتر یا اداره و پسوند یونانی کراتوس که قدرت مداری یا فرمانروایی را می رساند تشکیل شده است. لغت نامه ی فرانسوی لاروس بوروکراسی را چنین تعریف می کند: قدرتی که دستگاه دولتی یا دستگاه اداری حزب سیاسی، اتحادیه یا شرکت دارد.

ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی یک سده و نیم پس از ونسان دو گورنه زاده شد. در همین بازه ی زمانی است که فئودالیسم به ویژه در فرانسه با انقلاب ١٧٨٩ برچیده شد و کاپیتالیسم جایش را به عنوان شیوه ی تولید غالب گرفت. به عبارت دیگر آن چه درست یا نادرست دولت مدرن نامیده می شود با این انقلاب پدید آمد. ماکس وبر با توجه به نحوه ی فعالیت ادارات پروس توانست نظریاتی در رابطه با بوروکراسی ارائه دهد. او چنین عنوان کرد که بوروکراسی سازماندهی عقلانی دستگاه دولتی است که به ادارات گوناگون قدرت حکمرانی را به جامعه می دهد. وی همچنین اعلام کرد که بوروکراسی دارای سلسله مراتب است و به شیوه ای غیرشخصی عمل می کند و قدرتش موروثی نیست. برای وبر بوروکراسی نظمی برای آینده است. ماکس وبر روز ١۴ ژوئن ١٩۲٠ درگذشت. آن چه در کشورهای سرمایه داری غربی و کشورهای بلوک شرق, که هفت دهه پس از مرگ وبر فروپاشیدند، رخ داد و می دهد، نشان داد که نظریات ماکس وبر در باره ی بوروکراسی درست بود. بوروکراسی را نمی توان از دولت های مدرن سرمایه داری و "مارکسیستی" موجود, و دیگر نا موجود, جدا و تفکیک نمود.

ماکس وبر نظریه پردازی بورژوا بود. اما این بدان معنا نیست که طبقه ی بورژوازی از آن زمان تاکنون تغییری نکرده است. بورژوازی لیبرال کنونی با افراطی ترین گرایش های آن در حزب جمهوریخواه آمریکا به نام «تی پارتی»، بر این امر پای فشاری می کند که بوروکراسی سدی در برابر دمکراسی لیبرال و توسعه ی اقتصادی ست. این بورژوازی افراطی که «آنارکوکاپیتالیست» هم نامیده شده است، حتا می گوید که بوروکراسی به دولتی در دولت تبدیل شده است که می خواهد در اراده ی دولت ها و پویایی بازارها خلل وارد نماید. از همین جا دم خروس "آنارشیست" بودن این جماعت آشکار می شود. این بخش افراطی بورژوازی بدین جهت با بوروکراسی مخالفت می ورزد که به دولتی در دولت تبدیل شده است یا با دفترهای کنترل بورس مخالفت می کند که «پویایی» بازارهای آن را ظاهراً مختل کرده اند. پس واژه ی آنارکوکاپیتالیست بی پایه و اساس است. آنارشیسم یعنی نظم بدون قدرت، یعنی برابری اجتماعی، بدون دولت. تمامی دولتها شیوه ای از تولید را مستقر میکنند که بر اساس و مبنای استثمار نهاده شده.

ماکس وبر در نظریه پردازی اش در رابطه با بوروکراسی پیش بینی های درستی کرد. او تأکید نمود که دولت و بوروکراسی دو روی یک سکه اند. وبر برای دوران خودش راه آهن و تلگراف را «موتورهای بوروکراسی» می دانست که به دولت مدرن اجازه می دهند بر جامعه مسلط گردد. با این حال او برای بررسی بوروکراسی به ایجاد ارتش های دائمی، توسعه ی اقتصاد پولی یا نظم مالیاتی عقلانی و فن آوری های حمل و نقل و ارتباطات توجه چندانی نکرد.

مارکسیسم می توانست مستقلاً یا با توجه به نظرات کسانی مانند ماکس وبر بوروکراسی را بررسی نماید، اما دست به چنین کاری نزد چرا که بر این باور بود که سوسیالیسم نتیجه ی جبری گسترش تضادهای سرمایه داری خواهد بود. مارکس در اثرش که «نقد فلسفه ی حقوق هگل» نام دارد نقبی به مسئله ی بوروکراسی زد، اما هرگز روشن نکرد که در «مرحله ی گذار به کمونیسم» یا دیکتاتوری پرولتاریا تکلیف بوروکراسی چیست. اما تاریخ نشان داد که سوسیالیسم دولتی و دیکتاتوری پرولتاریا همانا دیکتاتوری حزبی و فردی و تجدید حیات ستمگری و استثمار است. باکونین بر خلاف مارکس معتقد بود که سوسیالیسم یکی از امکانات است. باکونین نوشت:«اگر ما مراقب نباشیم، نظم بوروکراتیک دولتی، انقلاب پرولتری را شکست خواهد داد.» باکونین مسئله ی بوروکراسی را در بخش های مختلف آثارش بررسی کرد.

باکونین بر این باور بود که بوروکراسی مستقیماً از بطن دولت بیرون می آید و برای وجود یا ادامه ی موجودیت دولت تلاش می کند. بوروکراسی به توهم لزوم موجودیت دولت دامن می زند و در عین حال چرخ و دنده ی دستگاه دولتی است. دولت و دستگاه آن که بوروکراسی است گرایش به گسترش و کنترل زندگی اجتماعی و فردی دارند. همان گونه که دولت از اجتماع فاصله می گیرد، گاهی بوروکراسی هم به استقلال از دولت تمایل پیدا می کند. با این حال بوروکراسی و دولت همچون دو روح در یک بدن جای می گیرند. دولتی که زوال می یابد، فریبی بیش نبود.

در سومین جلد از مجموعه آثار باکونین می خوانیم:«تمام علم بوروکرات بر این امر قرار دارد تا نظم عمومی رعایت گردد و افراد سربه زیر و گوش به فرمان باشند. تا حد امکان این افراد باید به خزانه ی رهبر پول واریز کنند بدون این که کاملاً بی درآمد گردند یا خود را وادار به قیام ببینند.»

باکونین دولت را دارای دو بخش بوروکراسی و دیپلماسی می دانست که اتفاقاً در کشورهایی پدید آمدند که تکه تکه شده بودند. دیپلماسی با ضرورتی تاریخی در ایتالیا زاده شد، کشوری که به چندین دولت کوچک تقسیم شده بود و همواره در معرض تهدیدات فرانسه، آلمان و اسپانیا بود. لذا در این جا طبیعی بود که هنر برقراری ارتباط و حفظ کشور با دیگران ایجاد گردد. بوروکراسی در ابتداء عمدتاً در آلمان متولد شد. قیام دهقانی ١۵١۵ نیروهای انسانی را در آلمان به تحلیل برده بود. اصلاحات به رهایی نیانجامید و فقط مذهب را در اختیار شازدگان گذاشت که بر کشور مسلط شده بودند. باکونین نوشت که در آن دوران در آلمان کسی معنای واژه هایی مانند «میهن» یا «ملت» را نمی دانست و چندین دولت کوچک وجود داشتند. این دولت های بزرگ و متوسط و کوچک یا بسیار کوچک به واسطه ی افرادی در خدمت پادشاه بودند.

بوروکراسی همچون طبقه ای دولتی عمل می کند و برای اعمال قدرت خود را نامزد می نماید. تجربه ی قدرت های بوروکراتیک در کشورهای بلوک شرق نشان داد که بوروکراسی می تواند به شکل کلاسیک یا «بوروکراسی سرخ» به حیات خود تا چندین سال ادامه دهد.

باکونین فقط به نقد بوروکراسی در بالا بسنده نکرد. او بر این باور بود که بوروکراسی در پایین مثلاً در تشکلات کارگری نیز می تواند وجود داشته باشد. به باور باکونین پدیده ی بوروکراسی فقط با توسعه ی نیروهای تولیدی و تحمیل دستگاه دولتی پیوند ندارد. بوروکراسی می تواند هر گروه از افراد و اشخاص که خود را به سلاح مبارزه ی بی واسطه با آن مجهز نکرده باشد، یورش آورد و آن را متلاشی نماید. بنابرآنچه باکونین گفت بوروکراسی می تواند در صحنه ی سیاسی در دولت تبلور یابد و در صحنه ی اجتماعی به تشکلات حمله ور شود.

باکونین در اثر خود که امپراتوری کنوتوآلمانی نام دارد اعلام کرد که این زندگی است که نظرات را به وجود و طرز برخوردها را پدید می آورد و نه بالعکس . باکونین معتقد است که وضعیت مادی و هستی انسان ها به شکل گیری نظرات آنان می انجامد و آنان را احاطه می کند. پرولتاریا می توانست سازمان های بزرگ توده ای را برای آموزش یا خودآموزش در راه رهایی از چنگ بورژوازی تشکیل دهد. حال آنکه آن چه در بلوک شرق رخ داد این بود که عده ای قلیل از رهبران، این تشکلات را تبدیل به وسیله ای برای ارتقاء خود و حتا ثروت اندوزی کردند و وسیله ای را که قرار بود در خدمت هدف قرار بگیرد به هدف غائی تبدیل نمودند.

باکونین می گوید که بهترین انسان ها می توانند در فضایی زندگی کنند که امکان فساد را مهیاء کرده است. او بر این باور بود که بدون «کنترل جدی و اپوزیسیونی دائمی» امکان فساد و ارتشاء همیشه و همه جا موجود است. باکونین حتا تأکید می کند که در تشکلی به نام «انترناسیونال اول» امکان فساد مالی نبود، چرا که این تشکیلات فقیر بود، اما جاه طلبی و قدرت پرستی به عنوان نوعی از فساد و رشد بوروکراسی در همین تشکل وجود داشت. باکونین توضیح داد که کمیته هایی که شاخه های مختلف انترناسیونال اول را رهبری می کردند به تدریج خودمختار و خودمختارتر شدند چرا که اعضای آن ها دچار بی تفاوتی گشتند. این کمیته ها فقط کارگران را از اعتصابات آگاه می کردند و از ایشان می خواستند حق عضویتشان را بپردازند. گاهی برخی کارگران خود می گفتند:«ما کمیته خود را تشکیل داده ایم، اینک این کمیته باید تصمیم بگیرد.»

باکونین می گفت که هر فردی در درون خود گرایش هایی برای فرمان راندن دارد. ناآگاهی، بی تفاوتی و عادت های فرمان پذیری توده های مردم موجب می شود که این گرایش ها در برخی تقویت شده و سپس هم آنان را به سرور و فرمانده تبدیل نماید. لذا توده های مردم در پیدایش و ادامه ی حیات ستمگران و استثمارکنندگان بی تقصیر نیستند.

باکونین همچنین به این نکته اشاره می کند که سوسیالیست ها و روشنفکران بورژوا که چشم انداز رشد و تعالی خود را در جامعه سرمایه داری از دست می دهند گاهی به تشکلات کارگری می پیوندند و تلاش می کنند رهبری آن ها را به دست بگیرند. این روشنفکران اغلب به رهبر و فرمانده برخی از تشکلات کارگری تبدیل می شوند و مبارزات کارگری را برای آزادی و برابری ناکارا و بی رمق می کنند و آن ها را به شکست می کشانند.

باکونین در نامه ای به هرزن و اوگاروف در ١۹ ژوئیه ١٨۶۶ از واژه  «بوروکراسی سرخ» استفاده کرد تا راهبرد سیاسی مارکس را برای توهم پراکنی در رابطه با پارلمانتاریسم و دمکراتیسم رسمی افشاء و طرد کند. باکونین بر این باور است که پارلمانتاریسم خواه ناخواه به زد و بندهای انتخاباتی می انجامد و زد و بند حتا با رادیکال ترین بخش های بورژوازی همیشه به ضرر طبقه ی کارگر و دیگر ستم دیدگان تمام می شود. احزاب کمونیست اروپای غربی با بیش از یک سده و نیم عمل به پارلمانتاریسم نه فقط درستی این نظر باکونین را نشان دادند بلکه خود نیز با شکست و اضمحلال سیاسی روبه رو شدند. نامزد ریاست جمهوری حزب کمونیست فرانسه در سال ١٩۶٩ بیست و یک درصد آرای انتخاباتی را به خود اختصاص داد. نامزد این حزب در سال ٢٠٠٧ نزدیک به دو درصد رأی آورد و در آخرین انتخابات ریاست جمهوری، این حزب ترجیح داد از یک سوسیال – دمکرات به نام ملانشون در چارچوب «جبهه چپ» حمایت کند. در حالی که مبارزات گسترده ی مردمی، یونان را به لرزه در می آورد و شورش و قیام به امر روزمره ای تبدیل شده است، حزب کمونیست یونان در انتخابات شرکت می کند و کمی بیش از ٨ % از آراء را به خود اختصاص می دهد.

باکونین در متنی که در جلد هفتم مجموعه آثارش موجود است و نامش «نامه ای به یک فرانسوی» است به طرز اعجاب آوری آن چه را در "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی" اتفاق افتاد پیش بینی کرده بود. او نوشت:«خطای اساسی کمونیسم مستبد در این است که مدام به خشونت دولتی نیاز دارد، چرا که به خود دولت محتاج است. لذا دولت کمونیستی مستبد ضرورتاً به بازسازی اصل اتوریته و طبقه ای ممتاز از کارمندان دولتی خواهد انجامید.»

البته بوروکراسی سرخ بسیار فراتر از پیش بینی های باکونین رفت، به طوری که گفتاری از ماکس وبر درست از کاردرآمد. ماکس وبر در ۴ نوامبر١۹١٨سخنرانی به عنوان «نظم جدید سیاسی آلمان» نمود. او در این سخنرانی از جمله گفت:«بلشویسم دیکتاتوری نظامی است و مانند تمام دیکتاتوری های نظامی فروخواهد پاشید.»
حال دیگر دوران باکونین و وبر نیست. امروز امکان بررسی مسئله ی بوروکراسی سرخ به مراتب بیش تر است و مثنوی را هفتاد من کاغذ کند. لذا با اشاره به موردی، این بخش از نوشته ی حاضر را تمام می کنیم.

زمانی که بلشویک ها زیر فشار مردم انقلابی شعار «همه قدرت به شوراها» را پذیرفتند هدفشان فقط فریبکاری بود. چرا که پس از گرفتن قدرت به تدریج حزب خود را بر فراز نهادهای خوددگردان مردم گذاشت و حتا با به خون کشیدن قیام کرونشتات نشان داد که ذره ای به قدرت از پایین معتقد نیستند. بلشویک ها سپس بوروکراسی دولتی را وارد مسائل اقتصادی نمودند. کنگره ی پان روس شوراهای اقتصادی که از ٢۴ مه تا ۴ ژوئن ١۹١٨ برگزار شد تصمیم گرفت که فقط یک سوم کارگران در انتخابات مدیریت کارخانه ها شرکت کنند. دو سوم دیگر مدیریت کارخانه ها را شوراهای منطقه ای یا شورای عالی اقتصاد منصوب می کرد. در این دوران هنوز کمیته های کارخانه وجود داشتند، اما عضوی کمونیست از کمیته موظف بود فهرستی از پیش دستچین شده از نامزدان را برای عضویت در کمیته های کارخانه ارائه دهد. رأی گیری مخفی نبود و با بالا بردن دست انجام می شد. درهنگام رأی گیری اعضای «گارد کمونیست» مسلحانه حضور داشتند. اگر کارگری جرأت می کرد به فهرست نامزدان اعتراض کند، فوراً او را مجازات مالی می کردند و سپس دستمزدش را کم می کردند. روابط کارگران و کارفرمایان به سرعت مانند گذشته به روابطی بین کار و سرمایه تبدیل شد. لنین خود در ۲۷ ژوئن ١۹١٨ در کنگره ی کمیته های کارخانه حضور پیدا کرد و گفت:«شما باید به سلول های دولتی پایه ای تبدیل شوید.»

بوروکراسی حزبی در تشکلات راست و سوسیال – دمکرات چنان روشن و مبرهن است که نیازی به توضیحات اضافی و طولانی ندارد. این احزاب می توانند تا صدها هزار تن عضو داشته باشند، اما کسانی که حزب را رهبری می کنند و به تناوب انتخابات گوناگون دولت تشکیل می دهند افراد سرشناس و شخصیت هایی هستند که با روابط و ضوابط خاص درون حزب رشد می کنند. در این احزاب رهبر شدن راهی برای ثروت اندوزی و کلاشی و خدمت به ستمگران و آزادی کشان است. توده های پایه ای این احزاب عمدتاً در دوره های انتخاباتی فعال می شوند و با شرکت در میتینگ ها و پخش تراکت های تبلیغاتی در جامعه حضور سیاسی می یابند و پس از شرکت در خیمه شب بازی دمکراتیک، با انداختن آراء به صندوق ها، تا انتخاباتی دیگر به خانه های خود می روند. در کشورهای اروپای غربی عضویت در یک حزب گاهی با کاهش بخشی از مالیات همراه است و فرد می تواند مقداری از حق عضویت پرداختی را از مالیات بردرآمدش کم نماید.

***************

ماکس وبر و دیگر نظریه پردازان، منتقدان و تحلیل گران مقوله ی بوروکراسی می توانند اختلافات فراوانی با یک دیگر داشته باشند، اما می توان لااقل یک نقطه نظر مشترک در میانشان پیدا کرد و آن هم این است که بوروکراسی از دولت جدائی ناپذیر است و سلسله مراتب از بوروکراسی تفکیک ناپذیر است. برخی از تشکلات مارکسیستی ایرانی خود را مدافع حکومت شوراها، جمهوری شورائی و مقولاتی از این دست می دانند. این تشکلات به خوبی دریافته اند که خودگردانی و خودمدیریتی در میان مردم ایران دارای محبوبیت بالایی است. این تشکلات بدون روشن کردن موضع و وضعیت حزب در برابر تشکلات خودگردان، شوراها را تبلیغ می کنند. اینان در خیال آن هستند که مانند بلشویک ها با شعار شوراها وارد میدان شوند و اگر به فرض محال قدرت سیاسی را تصاحب کردند حزب یا گروه خود را بالای سر تشکلات خود گردان و خودمدیریتی قرار دهند. نه فقط بعید است که این نیروها قدرت سیاسی را تصاحب کنند، بلکه بعیدتر است که مردم به این گروه ها اجازه دهند که فریب کاری بلشویکی را دوباره و این بار در ایران تکرار نمایند. یکی از این گروه ها اخیراً مدعی شده است که راه مبارزه با بوروکراسی انتخابی بودن بوروکرات هاست! همین گروه همچنین این توهم شگف آور را می پراکند که با کامپیوتری شدن امور اداری، بوروکراسی هم برچیده خواهد شد چرا که تعداد بوروکرات ها به صفر خواهد رسید! بوروکراسی اینترنتی و کامپیوتری همچنان بوروکراسی است، چنان که نه فقط در کشورهای پیش رفته سرمایه داری بلکه در ایران و الجزایر و غیره، اکنون بخشی از بوروکراسی رایانه ای شده است. طیب لوح، وزیر دادگستری الجزایر چند روز پیش اعلام کرد که برای «مبارزه با بوروکراسی»، پیش از پایان سال ٢٠١۴ مردم می توانند برخی از اوراق اداری مانند برگه عدم سوء پیشینه را از طریق اینترنت دریافت نمایند!

بوروکراسی و سلسله مراتب از مختصات اصلی دراحزاب مارکسیستی است. این احزاب چه پنج شش نفر عضو داشته باشند و چه بیش تر، دارای چنان ساختارهایی هستند که همگان را وادار به یک شکل اندیشیدن کنند، تمام مغزها همچون حلقه های زنجیر باید همگون باشند. البته چنین مسئله ای فقط در زمانی میسر شد که این احزاب در قدرت بودند. در روسیه شوروی بیش از هفتاد سال یک حزب کمونیست وجود داشت، اما همین که فضای سیاسی اندکی با فروپاشی باز شد نه فقط دیگر تفکراتی که سال ها سرکوب شده بودند امکان بروز پیدا کردند، بلکه سه یا چهار حزب کمونیست نیز شروع به فعالیت نمودند.

اساسنامه های حزب سنتی و استالینیستی، "حزب کار ایران (توفان)" و حزب دیگری که مصر است تا خود را مدرن جلوه دهد و "حزب کمونیست کارگری ایران" نام دارد، نشان می دهند که چگونه جزم گرایی و سلسله مراتب و بوروکراسی در این احزاب وجود دارد و فرد دارای حق و حقوقی نیست.

در بند ششم کلیات اساسنامه حزب کار می خوانیم:«حزب بر پایه مرکزیت شکل می گیرد، با اساسنامه واحد، انضباط واحد و ارگان واحد رهبری. انضباط حزبی یعنی تبعیت فرد از سازمان، تبعیت اقلیت از اکثریت، تبعیت مقامات پائین حزب از مقامات بالا، تبعیت تمام حزب از ارگان عالی رهبری یعنی کمیته مرکزی.» هنگامی که حزبی با چنین بندهایی شکل می گیرد و هنگامی که در بندهای دیگرش انواع روش های کنترل و پلیسی را در نظر می گیرد، همچون یک خرده دولت سرکوب گر عمل می کند و روشن است که اگر روزی به قدرت سیاسی برسد همین اصول را در سطحی به گستردگی یک جامعه به عمل درمی آورد و همچون «رفیق استالین» و دولتش از کشته ها، پشته ها می سازد.

طرح مسئله اقلیت و اکثریت در تشکلی یا جامعه ای با آزادی در تضاد است. تاریخ نشان داده است که اقلیتی و حتا یک فرد می تواند بیش از اکثریتی و جمعی درست بیاندیشد و مسائل را بهتر تجزیه و تحلیل نماید و دریابد. گالیله تک و تنها بود، اما حق داشت تا بگوید که این زمین است که گرد خورشید می چرخد. باکونین نیز در اقلیت بود زمانی که بوروکراسی کمونیسم مستبد را پیش بینی کرد.

در «اصول سازمانی حزب کمونیست کارگری ایران» هر چند در بند سوم آمده است:«عضویت در حزب هیچیک از حقوق و آزادی های فردی و مدنی اعضاء را محدود و مشروط نمی کند.» اما در بند هفتم از ساختار «هرمی و ستونی» حزب سخن گفته می شود. هرم یا سلسله مراتب خواه ناخواه به پایمال شدن حقوق فردی کسانی که در رده ی پائین تر تشکیلات قرار دارند می انجامد و لذا می توان گفت که بند هفتم در گوهر خود، بند سوم اساسنامه ی این حزب را لغو می نماید. البته بند دوازدهم اساسنامه روشن و واضح چنین واقعیتی را بیان کرده است. در این بند آمده است:«در سلسله مراتب تشکیلات، اصل بر تبعیت هر کمیته از مصوبات کمیته بالاتر و تبعیت همه کمیته ها از مصوبات کمیته مرکزی است.» بند چهاردهم اساسنامه به موازین انضباطی و اصول پلیسی که می تواند به اخراج و طرد یک عضو بیانجامد پرداخته است. "حزب کمونیست کارگری ایران" در تجددگرایی فقط این را دارد که رهبر و پیشوا و امام حزب را «لیدر حزب» می نامد، گویی استفاده از واژه ای در زبان دیگر قبحش را می شوید. اینهاست نشان های تجدد این حزب!

البته زمانی که از احزابی مانند این دو جویای توضیحاتی در باره ی ساختارهایشان شوید خواهند گفت که رهبران به شیوه ای دمکراتیک انتخاب می شوند، پس بدیهی است که انتخاب کنندگان گوش به فرمان انتخاب شوندگان گردند. تجربه چندین دهه ای احزاب کمونیستی نشان داده است که رهبران از میان کسانی برمی خیزند که یا دارای نفوذ نظری یا زد و بندهای مختلف با این یا آن نهاد تشکیلات هستند. کسانی که در کنگره ها، کنفرانس ها و نشست های احزاب و سازمان های مارکسیستی شرکت کرده اند می توانند گواهی دهند که چگونه در «بحث های راهرویی» و جنبی این مضحکه ها، رهبران «انتخاب» می شوند، البته نمایندگان شرکت کننده دستی بالا می برند یا رأیی در صندوق می ریزند تا ماجرا رنگ و بویی دمکراتیک بگیرد و اگر علنی باشد تبلیغی برای این احزاب صورت بگیرد. گاهی اوقات درگذشت رهبری به جنگ قدرت درون حزبی کشیده می شود و مانند "حزب کمونیست کارگری ایران" آن را چندین شقه می کند و مدعیان رهبری گوناگون را به تشکیل گروه های جدید می کشاند.
 
*******************

بوروکراسی از ساختارهای دولتی و حزبی تفکیک شدنی نیست. دولت مدرن پس از انقلاب ١٧٨۹ فرانسه و ژاکوبینیسم آن برای تمرکز و وحدت اجباری در چارچوب «اقتدار توده ای و یگانگی جمهوری فرانسه» شکل گرفت. سانترالیسم و انضباط دولتی و حزبی به اختاپوس بوروکراتیک شکل می دهد. فرد می تواند در یک جمع دارای چنان حد از خودمختاری باشد که در فعالیتی شرکت بکند یا نکند. گروه های مختلف می توانند برای رسیدن حتا به یک هدف و فقط یک هدف شکل بگیرند و سپس از هم بپاشند و جایشان را به دیگر گروه ها با دلبستگی ها و اهداف مشترک دیگری بدهند. فدراسیونی از این گروه ها بدون هرگونه مرکزیت و رهبریت می تواند در نظر گرفته شود تا بتوان تصمیمات کلان را در سطحی گسترده تر عملی نمود و افق های تازه ای ایجاد کرد. تشکلات عمودی, همچون احزاب راست و چپ, دارای  تشکلات بوروکراتیک هستند و راهی برای گسست از آن  وجود ندارند. بوروکراسی همواره با فساد و ارتشاء همراه بوده است. مبارزه با بوروکراسی از مبارزه با دولت و ساختارهای تمرکزگرا و عمودی حزبی جدا نیست. اگر می خواهیم برای آزادی و برابری مبارزه کنیم، بوروکراسی، فساد، ارتشاء، زد و بند و استبداد را براندازیم، چاره ای نداریم تا برابر ساختارهای دولتی و حزبی قد برافرازیم.
نادر تیف
٢۴ / ١ / ١٣٩٣ – ١٣ / ۴ / ۲٠١۴
-----------------------------------------------------
 
در مقاله خوب و ارزشمند فوق الذکررفیقمان فقط یک نکته مورد انتقاد از طرف من مطرح میباشد : استفاده از واژه "سوسیالیسم دولتی", برای نامگذاری دولت  بولشویکها . بنظر من (با شکست  طرح انقلاب در اروپا و بخصوص در آلمان) با صدمات وارد شده به "انقلاب  اکتبر" در 4 سال جنگ داخلی و تحمیلی از بیرون و با اجرای برنامه "نپ"("طرح اقتصاد نوین") در سال  1921توسط  لنین و حزب کذائیشان, که تشویق برگشت سرمایه داران فراری به کشور را نیز درخود داشت, سرمایه داری دولتی نامی است که میبایست برای آن قائل شد !!
 البته واژه "سوسیالیسم دولتی" توسط گروه مجله مارکسیستی "مانتلی ریویو"('پل سوئیزی' و 'پل به رن' و شرکا), درهمان سالهای دهه 60 قرن بیستم به بعد,در نیویورک به ثبت رسید. پس از آن نیز- تا به امروز-عمدتا توسط جریاناتی که به "سوسیالیسم در یک کشور" معتقدند, بخوان مارکسیستهای(بعضا وعمدتا آکادمیک) رنگ و وارنگ, مورد استفاده قرار میگیرد.
با درود به رفیق عزیزمان نادر تیف و دست مریزا به تلاش بی پایانش برای گسترش ایده های آنارشیستی بعنوان تنها تئوری انقلابی ضد سرمایه داری
پیمان پایدار
 

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی