بیا شرط ببندیم خدا هست یا نیست! (۱)
بیا شرط ببندیم خدا هست یا نیست! (۱)
بررسی انتقادی استدلال شرط بندی پاسکال، در اثبات وجود خدا
Khodnevis.org
۲۳/آذر/۱۳۹۳ عباس خسروی فارسانی
در استدلال شرطبندی، گفته میشود که چون مسأله وجود یا عدم وجود خدا، مسألهای بس خطیر و سرنوشتساز است، پس بر سر آن شرطبندی کنید و به سود وجود خدا قمار کنید؛ ولی باید گفت برعکس، چون این مسأله، بسیار خطیر و حیاتی است، نباید آن را به دست قمار، شانس و احتمالات سپرد. در مجموع، شرطبندی پاسکال که در آن، اینچنین بر دلیل دل، تأکید أکید میرود، دل را راضی نمیکند و ذهن و ضمیر پویا و جویای حقیقت را آرامش نمیبخشد.
۱- چکیده
«شرطبندی پاسکال» یکی از مهمترین و مناقشهبرانگیزترین استدلالهای ارائه شده برای اثبات وجود خدا و معقولیت باورهای دینی است. بر اساس این استدلال، در جایی که استدلالهای عقلی و نظری اثبات وجود خدا رضایتبخش و قانعکننده نباشند، باز هم در مقام عمل و تصمیمسازی، زندگی بر اساس باور به وجود خدا و دیگر باورهای دینی از جمله زندگی پس از مرگ، محتاطانهترین گزینۀ پیشرو و معقولترین شرطبندی ممکن میباشد، حتی اگر این باورها به صورت برهانی و یقینی قابل اثبات نباشند؛ پرهیز از زیان احتمالی الحاد (دفع خطر احتمالی)، یعنی شقاوت ابدی و بینهایت در زندگی پس از مرگ ـ که بسیار خطیرتر از سود مسلم و یقینی زندگی و لذت محدود و متناهی اینجهانی است ـ مبنای معقولیت چنین تصمیمی است. استفادۀ روانشناختی از این استدلال، کارا و اثرگذار است، ولی در صورتی که آن را به عنوان استدلالی برهانی در نظر بگیریم، اشکالات متعددی بر آن وارد میشود که این نوشتار به مهمترین انتقادهای واردشده به آن در چهارچوب موضوعاتی چون کثرت ادیان، عقلگرایی، قرینهگرایی، اخلاق باور، ارادهگرایی و حساب احتمالات میپردازد.
واژگان کلیدی
شرطبندی پاسکال؛ وجود خدا؛ عقلگرایی؛ قرینهگرایی؛ کثرتگرایی؛ ارادهگرایی؛ اخلاق باور؛ حساب احتمالات.
۲- مقدمه
یکی از مسائل و دغدغههای فكری بشر كه هماره، همراه با طلوع تفكر در نهاد بشر، با او همراه و همراز بوده، انديشه مبدأ خلقت و هستی و چيستی «خدا» و نيز غايت و نهايت خلقت و زندگی پس از مرگ بوده است. اين رازهای پرهيبت و رمزآلود، هيچگاه از ذهن و ضمير انسان غايب نبوده و بشر از يک سو بر اساس حس كنجكاوی خويش و از ديگر سو بر مبنای نياز روحی و روانیاش، در اين راستا در كاوش بیكران بوده و در اين مسير، به سير آفاق و انفس پرداخته و پای در وادی دين، فلسفه، عرفان و... گذارده و در هر يک از اين وادیها، به طريقی و بر اساس مبانی، اصول، پيشفهمها و پيشفرضهايی، بر سرير ذهن و ضمير و عقل و دل، سير نموده است و در اين سير، فيلسوفان، متألّهان و عارفان به برهان، بحث، جدل و اقناع و البته تكفير و تفسيق يكديگر پرداختهاند و با استفاده از مبانی و مبادی عقلي خويش و منابع دينی و غيردينیشان و سير در پيشفرضها و پيشفهمهايشان، براهين و دلايل گونهگونی ساخته و پرداختهاند و هر يک به جلوهای، به نقد و بررسی و نقض و ابرام اين استدلالها و براهين از منظرهای گوناگون عقلی، دينی و اخلاقی پرداختهاند.
یکی از استدلالها در مباحث فلسفه دین پیرامون معقولیت باورهای دینی، از جمله باور به وجود خدا و آموزههایی دینی چون معاد، به «شرطبندی پاسکال» (شرطیه پاسکال) شهرت دارد که بلز پاسکال (۱۶۶۲-۱۶۲۳ م.) متکلم، فیلسوف، فیزیکدان و ریاضیدان مشهور فرانسوی، احتمالاً مبانی و اساس این استدلال را از ابوحامد محمد غزالی (۵۰۵ـ۴۵۰ ق./۱۱۱۱ـ۱۰۵۸ م.) به واسطه یک متکلم و مستشرق اسپانیایی به نام ریموندو مارتینی (۱۲۸۸ـ۱۲۲۰ م.) اخذ نموده و آن را با استفاده از مبانی عقلی و دینی خویش، پرورش و پیرایش داده و در کتاب خود با عنوان «اندیشهها» مطرح ساخته است. این استدلال، در ادامه توسط شارحان و مفسران اندیشههای پاسکال بهعنوان حلقه اتصال مباحث مختلفی از قبیل «توجیه یا معقولیت باور دینی»، «نظریه تصمیمسازی»، «حساب احتمالات»، یا «نظریه احتمال»، «ارادهگرایی»، «عملگرایی» (صلاحاندیشی عملی)، «ایمانگرایی» و استفاده از مفهوم «نامتناهی»، عمل نمود و با توجه به این مباحث، مورد بسط و تفصیل و نقادی و تحلیل قرار گرفت.
شرطبندی پاسکال به طور عمده در زمره استدلالهای «عملگرایانه» و «نتیجهگرایانه» (پیامدگرایانه) اثبات وجود خدا قرار میگیرد و استدلالی شمرده میشود که نه بر دلایل «قرینهگرایانه»، بلکه بر دلایل عملگرایانه و «احتیاطاندیشانه» مبتنی است و استدلالی است «سودمحور» نه «صدقمحور» و از موضع «ایمانگرایانه»، برای اثبات «معقولیت باورهای دینی» و از جمله باور به وجود خدا و زندگی پس از مرگ.
از دیدگاه شرطبندی پاسکال، در شرایط مساوی و در جایی که دلیل عقلی و نظری قطعی و یقینآور به سود یا زیان یکی از طرفین نیست و ادله عقلی، برابری میکنند، آن چیزی که نبود یا کمبود دلیل را جبران میکند، صلاحاندیشی عملی بر اساس احتیاط عقلی میباشد. در آن هنگام که بر سر دوراهی اجتنابناپذیر پذیرش یا عدم پذیرش وجود خدا و آموزههای دینی و در دو سوی یک گزاره منفصله حقیقیه (این یا آن) قرار گرفتهایم، با فرض تساوی طرفین منفصله از حیث توجیه عقلی، دوراندیشی، احتیاط و مصلحتاندیشی اقتضا میکند که در مقام عمل و تصمیمسازی، «بهترین شرطبندی» را انجام دهیم که عبارت است از شرطبندی به سود وجود خدا و حقانیت آموزههای دینی و پذیرش آنها؛ زیرا در این صورت، اگر در غایت و واقعیت، برده باشیم، سعادت نامتناهی دنیا و آخرت را بردهایم و از حیرت و سرگردانی در دایرۀ تردید و وادی گمراهی، رهایی یافتهایم؛ اما اگر ببازیم، از خسران متناهی و اندک این دنیا چه باک! هر چند که شاید حتی در همین دنیا هم، سود با ایمان و خداباوری و سلوک مؤمنانه باشد. اما اگر، در بدایت امر، هستی خویش را بر سر عدم وجود خدا و عدم حقانیت آموزههای دینی بگذاریم، اگر نهایت و واقعیت، خلاف این باشد، بینهایت را باختهایم و به خاطر امری متناهی و لذتی واهی، از سودی بینهایت، محروم گشتهایم.
شرطبندی پاسکال را در شهرت و مناقشهانگیزی، رقیب اصلی «استدلال وجودشناسیِ» آنسلم دانستهاند (Hájek, 2004)؛ این استدلال نیز همچون استدلال وجودشناسی، طرفداران و مخالفان بسیاری را وارد مباحث دامنهدار و هیجانانگیز نموده است. جهت نقد و بررسی این استدلال، در ابتدا لازم است بیان و صورتبندی مختصری از شرطبندی پاسکال را مطرح سازیم.
۳ـ شرطبندی پاسکال
پاسکال در عبارتی که نشاندهندة مشهورترین تقریر از استدلال شرطبندی است، بیان میدارد:
«اگر خدایی وجود داشته باشد، بینهایت دور از درک ماست...؛ بنا بر این، ما از درک چیستی یا هستی او ناتوانیم...؛ وجود یا عدم وجود خدا؟ گرایش ما باید به کدام سو باشد؟ عقل در اینجا نمیتواند تصمیمی بگیرد. سلسلهای نامتناهی از اندیشههای آشفته ما را احاطه کردهاند؛ در سرانجام این سلسله، سکهای به هوا پرتاب شده که شیر یا خط خواهد آمد. شما چگونه شرط میبندید؟ عقل، شما را مجبور به انتخاب یکی از دو گزینه نمیکند، چرا که عقل نمیتواند ثابت کند کدامیک از دو گزینه، نادرست است... ولی باید شرطبندی کنید...؛ از آنجا که شما باید انتخاب کنید، ببینیم کدامیک برای شما بهتر است. شما دو چیز برای از دست دادن دارید: حقیقت و خیر؛ و دو چیز برای به خطر انداختن: عقل و ارادهتان، معرفت و سعادتتان. و طبیعت و سرشت شما باید از دو چیز احتراز ورزد: خطا و بدبختی؛ عقل شما در انتخاب هر یک از دو گزینه، بیشتر از دیگری تحقیر و جریحهدار نخواهد شد... اما سعادت شما چه میشود؟ بگذارید سود و زیان شرطبندی بر سر وجود خدا را مورد ارزیابی و سنجش قرار دهیم... اگر بردید، همهچیز را بردهاید؛ اگر باختید، هیچ از دست ندادهاید. پس، بدون تردید، شرط ببندید که خدا وجود دارد.» (Pascal, 2003, pp.66-67)
یکی از ویژگیهای استدلال شرطبندی پاسکال، بسط و تفصیل و نقد و بررسی آن در ارتباط با مباحث حساب احتمالات و نظریۀ تصمیمسازی است (ر.ک.: خسروی فارسانی و اکبری، ۱۳۸۴). در اینجا لازم است با ارائۀ توضیحی مختصر، چگونگی ارتباط استدلال شرطبندی با این مباحث را روشن سازیم تا از این طریق، چهارچوب منطقی استدلال شرطبندی نیز جهت بررسی انتقادی آن روشن شود.
«نظریۀ تصمیمسازی»، به صورتبندی منطق «اقدام» عقلانی برای اتخاذ بهترین تصمیم در «وضعیتهای» گوناگون میپردازد. سه رکن اساسی در هر تصمیمسازی، عبارتند از:
«اقدامها»، «وضعیتها» و «پیامدها»؛ «اقدامها» شیوههای بدیلی هستند که در اختیار «عامل» (کنشگرِ) تصمیمگیر قرار دارند؛ «وضعیتها» صورتهای محتمَل وجود جهاناند و «پیامدها»، آثار مترتب بر هر اقدام، در هر وضعیت خاص هستند. ارکان اساسی یک «ماتریس تصمیم» ساده به صورت زیر، نمایش داده میشود:
چهارضلعی فوق، «سلول» نامیده میشود. پیامدها در سلولها مرتب میشوند، و تعداد سلولها بر اساس تعداد اقدامها و وضعیتها تعیین میشوند (۲×۲، ۲×۳، ۳×۳ و...). سلولها به طور متوالی شمارهگذاری میشوند (F1، F2، F3، F4،...). به عنوان مثال، اگر ما با دو اقدام، در دو وضعیت متفاوت روبهرو باشیم، برای تصمیمسازی در مورد آن، با یک ماتریسِ تصمیمِ چهارسلولی (۲×۲) بهصورت زیر مواجه خواهیم بود:
در نظریه تصمیمسازی برای محاسبه «سود مورد انتظار» (EU) هر اقدام در هر وضعیت، از فرمول زیر، استفاده میشود:
۱ـ ضرب نمودن «سود» آن اقدام در «احتمالِ» پیامدهای مرتبط با آن اقدام؛
۲ـ کسر نمودن «هزینههای» مرتبط با هر اقدام؛
۳ـ جمع نمودن نتایج حاصل برای هر اقدام:
سود مورد انتظار = هزینۀ اقدام ـ [... + (سود F2 × احتمال F2) + (سود F1 × احتمال F1)]
یا به طور خلاصه، میتوان فرمول زیر را جهت محاسبة سود مورد انتظار یک اقدام ارائه داد (Morris, 1986, p.439):
سود مورد انتظار = هزینه ـ (سود × احتمال)
بر طبق نظریه تصمیمسازی، عقلانیت، اقتضا میکند تصمیمی اتخاذ کنیم که «بیشترین سود مورد انتظار» را برآورده سازد. (ر.ک.: Elster, 2003; Jordan, 2005; Bicchieri, 1998; Hájek, 2004).
با توجه به مطالب فوق، استدلال شرطبندی پاسکال را در سادهترین تقریر، و در قالب مباحث اساسی نظریه تصمیمسازی، میتوان در قالب ماتریس تصمیم زیر نشان داد:
در این ماتریس، چهار حالت در خلال دو اقدام، متصور است:
اقدام نخست، شرطبندی بر سر وجود خداست، که دربارۀ آن، دو حالت متصور است:
(F1) بر سر وجود خدا شرط میبندید، و خدا وجود دارد؛ در این صورت، پاداش شما زندگی جاودانه در «بهشت» خواهد بود.
(F2) بر سر وجود خدا شرط میبندید، و خدا وجود ندارد؛ در این صورت، نه چیزی به دست آوردهاید و نه چیزی از دست دادهاید (حفظ وضع موجود).
اقدام دوم، شرطبندی بر نبود خداست، که دربارۀ آن نیز دو حالت متصور است:
(F3) بر سر نبود خدا شرط میبندید، و خدا وجود دارد؛ در این صورت، مجازات شما زندگی جاویدان در «جهنّم» و «لعن ابدی» خواهد بود.
(F4) بر سر نبود خدا شرط میبندید، و خدا وجود ندارد؛ در این صورت نیز نه چیزی به دست آوردهاید و نه چیزی از دست دادهاید (حفظ وضع موجود).
انتخاب عقلانی، انتخاب اقدامی است که بیشترین سود مورد انتظار را داراست. لذا لازم است با توجه به فرمول ارائهشده، به محاسبۀ سود مورد انتظار در هر یک از دو اقدام ممکن بپردازیم و سپس، با مقایسۀ سود مورد انتظار در هر یک از دو اقدام، اقدام غالب را انتخاب نماییم. سود مورد انتظار، در مورد اقدام نخست، با توجه به فرمول ارائهشده، اینگونه محاسبه میشود (البته ما فرمول را ساده کرده و هزینه را در نظر نگرفتهایم):
(احتمال «خدا وجود دارد» × سود بینهایت) + (احتمال «خدا وجود ندارد» × سود حداقل) = سود بینهایت
سود مورد انتظار، در مورد اقدام دوم، چنین است:
(احتمال «خدا وجود دارد» × زیان بینهایت) + (احتمال «خدا وجود ندارد» × سود حداقل) = زیان بینهایت
مقایسۀ اقدام اول و دوم، نشان میدهد که اقدام عقلانی، باور به وجود خداوند و شرطبندی بر سر وجود اوست.
۴- بررسی انتقادی شرطبندی پاسکال
در بررسی و نقادی شرطبندی پاسکال، باید میان دو نحوه بهرهبرداری از این استدلال، تفکیک نمود:
۱ـ استفادۀ اقناعی و روانشناختی (= استفادة ابزاری).
۲ـ استفادۀ برهانی به منظور توجیه عقلانی باورهای دینی (= استفادۀ توجیهی) (استفادة فلسفی ـ منطقی)؛
بسیاری معتقدند که پاسکال در استدلال خود، قصد توجیهی و برهانی داشته است (Martin, 1975, pp.1-11) و در مباحث فلسفه و کلام غربی نیز، بیشتر نقدهای واردشده به استدلال، بر اساس نگاه برهانی به آن بوده است؛ چنانچه جرج ادوارد مور، فیلسوف انگلیسی، بر اساس چنین نگاهی، در نقد شرطبندی پاسکال، معتقد است: «هیچ چیز در مورد آن نمیتوان گفت، جز اینکه به نظر من، "کاملاً ماهرانه و شیطنتآمیز" است» (Levi, 1979, p.214)؛ یکی دیگر از اندیشمندان معاصر نیز در مورد شرطبندی پاسکال، معتقد است که هیچ نکتة مثبتی در این استدلال وجود ندارد: «در مورد شرطبندی پاسکال، سخنان بسیاری میتوان گفت که همة آنها، منفی هستند» (Smith, 1989, p.183).
از سوی دیگر، برخی نیز استفادة روانشناختی از آن را مد نظر داشتهاند، چنانچه ویلیام جیمز، روانشناس آمریکایی، در نوشتار خود با عنوان «خواستن باور» چنین استفادهای از شرطبندی پاسکال را مد نظر قرار داده است و بر این اساس، به دفاع از آن پرداخته و خود نیز، تقریر جدیدی از این استدلال ارائه نموده است (ر.ک.: اکبری و خسروی فارسانی، 1389؛ James, 1956, pp.1-31; Pojman, 1987, pp.388-396; Brown, 2001, pp.169-180).
اجمالاً با توجه به مباحثی که در پی خواهد آمد، به نظر میرسد استفاده از شرطبندی پاسکال در مقام اقناع و تمسّک به ویژگیهای روانشناختی و بهعنوان تلاشی جهت رساندن مخاطب به آستانة باور، قابل دفاع ـ البته نه قطعی و تمامعیار ـ است، اما استفاده از آن در مقام برهانی فلسفی، قابل خدشة فراوان است که در این نوشتار، عمدتاً نظر به چنین مناقشاتی است.
۱-۴- نقد خدایان بسیار (نقد مدّعیان بسیار)
یکی از مهمترین نقدها بر شرطبندی پاسکال، «نقد خدایان بسیار» یا «نقد مدّعیان بسیار» است. ابتدا به تبیین و تحلیل این اشکال میپردازیم و سپس پاسخهایی را که میتوان به آن داد، مورد بررسی قرار میدهیم.
این اشکال، اجمالاً بیان میدارد که ما قبول میکنیم که به سود وجود خدا شرطبندی کنیم، اما به سود کدام دین و کدام خدا شرطبندی کنیم؟! بر مبنای این استدلال، میتوان هر خدایی را اثبات کرد، و این، در تنافی با ادّعای پیروان ادیان است که هر کدام، خود را حق و حقیقت مطلق و اهل نجات و رستگاری میدانند و دیگر ادیان را نفی و نقض میکنند و پیروان آنان را اهل شقاوت و گمراهی میدانند؛ هیچ مسلک و مذهبی از داشتة خود ناخرسند نیست. بنا بر این، با شرطبندی پاسکال، همة ادیان و همة خدایان قابل اثبات خواهد بود. در حالی که هدف شرطبندی پاسکال، رها کردن مخاطب از حیرت و سرگردانی است، با این استدلال، او بار دیگر، در میان گزینههای رقیب و بدیل، سرگردان میشود.
ماتریس ارائهشده برای شرطبندی پاسکال، در واقع نوعی «مصادره به مطلوب» به سود نوع خاصی از خداباوری است؛ پاسکال در استدلال خود، صرفاً دو وضعیت بیدینی و دین مسیحیت را مد نظر قرار داده است، چنانچه موضع انحصارگرایانة او در این عبارات، آشکار است:
«من ادیان متناقض بسیاری دیدهام، و بنا بر این، همه، به جز یک دین، باطل هستند. هر دینی میخواهد به مرجعیت او ایمان آورده شود و ناباوران را هشدار میدهد. در نتیجه، من به آنها باور ندارم. هر کسی میتواند خود را پیامبر بنامد. اما من دین مسیحیت را همراهی میکنم که در آن پیشگوییها به حقیقت پیوسته است.» (Pascal, 2003, No. 692, p.198)
تقریباً تمامی ادیان دیگر نیز هر کدام به نحوی بر انحصار حقیقت و نجات در دین خود تأکید و تصریح دارند. پاسکال در استدلال خود، به اتخاذ موضع مدافعهجویانه نسبت به مسیحیت اقدام میکند، چنانچه در پایان استدلال خود نیز، ما را دعوت به انجام آداب و شعائر دین مسیح همچون به جا آوردن آیین عشای ربّانی و نوشیدن آب مقدّس میکند (Pascal, 2003, No. 233, p.68). بر همین مبنا، برخی اندیشمندان غربی به پاسکال انتقاد کردهاند که در حالی که اندیشة شرطبندی پاسکال از اسلام به مسیحیت راه یافته، پاسکال، حداقل اسلام را به عنوان یکی از گزینههای رقیب احتمالی مدنظر قرار نمیدهد (Flew, 1979, p.244; Flew, 2006). ریچارد سویینبرن، فیلسوف مسیحی معاصر، معتقد است حتی با تصدیق به اینکه باور به وجود خدا و پذیرش مسیحیت، بینهایت ارزشمند است و باید به هر قیمت ممکن، از وازنش مسیحیت و به دنبال آن، عذاب ابدی اجتناب کرد، اما اینکه پذیرش مسیحیت، نسبت به وازنش آن، برتری داشته باشد، کاملاً بستگی به این دارد که تا چه حد و تحت چه شرایطی، باور، برتر و ارزشمندتر از عدم باور است (Swinburne, 2005, pp.126-128).
ولتر نیز نادیده گرفتن دیگر احتمالات توسط پاسکال را مورد نقد قرار میدهد و معتقد است که اگر مسألة وجود خدا، مسألهای خطیر و سرنوشتساز است، نباید صرفاً با اینگونه محاسبات پیشپا افتاده و ملاحظات مصلحتاندیشانه و شرطبندی، با آن برخورد کرد، بلکه قبل از هر گونه تصمیمگیری، باید تمام گزینههای پیش رو را به دقت، مورد بررسی عقلی و نقادانه قرار داد. (Voltaire, 1971, p.280)
شاید استدلال پاسکال برای پاریسنشینان چهار قرن پیش، قانعکننده بوده است، کسانی که نسبت به دیگر ادیان و اندیشهها، آشنایی چندانی نداشتند و ادیان رقیب را منحصر در اسلام و یهودیت میدانستند؛ جغرافیای جهان اندیشۀ پاسکال و مخاطبان او، محدود به کوههای «پیرنه» بود (Pascal, 2003, No.294, p.84)؛ اما دیدگاه تاریخی و زندگی در جهان پیچیده و تکثرگرای امروز، به ما میآموزد که جغرافیای جهان، تفکر و حقیقت، بسیار متکثر است.
اینک، به بررسی مثالی میپردازیم که برای سهولت، در ماتریس تصمیم آن، نُه سلول (۳×۳) وجود دارد؛ سه وضعیت این ماتریس عبارتند از:
۱ـ وجود «الله» (خدای اسلام)؛
۲ـ وجود خدای «تثلیث» (خدای مسیحیت)؛
۳ـ عدم وجود خدا.
سه اقدام نیز برای این ماتریس فرض میشود:
۱ـ پرستش الله؛
۲ـ پرستش خدای تثلیث؛
۳ـ ندانمکیشی (لاأدریگری)؛
در این مثال، احتمال هر وضعیت، یکسوم است، بدین معنا که یکسوم احتمال صدق دارد. همچنین، فارغ از وجود یا عدم وجود خدا و زندگی پس از مرگ، انسان میتواند در زندگی اینجهانی، سودی، هر چند اندک، کسب کند که این سود، با توجه به نوع نگاه به سود، سلوک زندگی و شخصیت فردی هر عامل، میتواند کم یا زیاد باشد، اما به هر حال، در این ماتریس، بهطور اختیاری و دلبخواهی، ارزش «۱۰۰+» به پیامدهای حاصل از اتخاذ چنین رویکردی تخصیص داده شده است.
از آنجا که سود مورد انتظار ندانمکیشی، از دو وضعیت دیگر، بیشتر است، میتوان نتیجه گرفت که ندانمکیشی، بهترین و عاقلانهترین تصمیم است (Saka, 2001; Gale, 1991, pp.345-354).
ما در این مثال، فقط سه «اقدام» را در مقابل سه «وضعیت» (۳×۳) مد نظر قرار دادهایم، در حالی که بر طبق وجود خدایان بسیار، وضعیتهای بسیاری در این ماتریس، قابل احتساب است؛ و به همین نسبت، اقدامها نیز تکثّر مییابند.
مایکل مارتین برای تشدید اشکال نقد خدایان بسیار، دو مفهوم «خدای خودسر» و «ضد خدای خودسر» را وارد میکند: خدایی که پس از مرگ، به همگان، بیتوجه به باورهایشان در این جهان، پاداشی نامتناهی میدهد (=«خدای خودسر») و خدایی که پس از مرگ، همه را، فارغ از باورهایشان، به مجازاتی نامتناهی دچار میسازد (=«ضد خدای خودسر») (Martin, 1990, p.233). بنا بر این، «هیچ حدّی برای نظامها و ساختارهای دینی بدیل که منطقاً محتمَل، و مانعةالجمع و ناسازگار هستند، وجود ندارد.» (Flew, 1960, p.24) و این، سبب تکثر تصمیمسازیهای بدیل میگردد.
آیا این اشکال، وارد است؟ برای نقد خدایان بسیار، پاسخهایی قابل طرح است. میتوان گفت که این نقد، مبتنی بر پیشفرضهای اساسی زیر است:
۱ـ همه خدایان و ادیان، دارای احتمال یکسان (هماحتمال) هستند؛
۲ـ عقل، بهطور کلّی، نسبت به تحرّی حقیقت یا تقرّب به آن ناتوان است؛
۳ـ خدایان و ادیان، در تناقض یا حداقل تغایر با یکدیگر قرار دارند؛
۴ـ تنها یک دین، مذهب یا فرقه برحق و اهل نجات است (= «انحصارگرایی» در دین).
اما این پیشفرضها قابل خدشه هستند:
به راحتی میتوان احتمال وجود خدایان عجیب و غریبی را که نه در میان ادیان تاریخی و موجود، پیروان و مدافعانی دارد و نه به لحاظ عقلی و اخلاقی، احتمال چندانی برای وجود آنها متصور است، کنار گذاشت، بنا بر این:
«تمام خدایان متنوع و محتمل، دارای احتمالی برابر نیستند. شهوداً میتوان دریافت که مثلاً احتمال وجود خدای اسلام، خدای مسیحیت، یا خدای یهودیت بیشتر است از خدایی کینهجویانه یا منزوی یا خدایی که فقط و فقط به کسانی پاداش میدهد که ریششان را نمیتراشند یا خدایی که پاپیون صورتی درخشندهای میپوشد»! (Lycan and Schlesinger, 1999, p.121)
همچنین، اینگونه نیست که تماماً در میان این ادیان گوناگون، متحیر باشیم؛ میتوان به بررسی متون مقدس ادیان، سنت مکتوب پیروان و مدافعان ادیان، گزارشهای تاریخی ارائهشده توسط افراد صادق و بیطرف و... پرداخت. وضع موجود ادیان نیز قرینهای کلی است که میتواند راهنمایی، هرچند بسیار کلی، ضعیف، غیرقابل اعتماد و مبهم، برای ارزیابی ادیان باشد؛ مثلاً همینکه ادیانی خاص توانستهاند در طول هزاران سال، میلیونها پیرو داشته باشند، میتواند نشاندهندة نوعی جذابیت، کارآمدی یا حقانیت احتمالی این ادیان باشد.
علاوه بر این، قائل شدن به تناقض یا تغایر کلّی و تمامعیار ادیان با یکدیگر، پیشفرضی است بدون دلیل؛ بلکه میتوان نوعی همپوشانی میان ادیان گوناگون را در برخی آموزههای بنیادین و گوهرین ادیان رهگیری و استخراج نمود. مفاهیم، عناوین و اسامی مطرح شده در ادیان گوناگون برای معبود ـ همچون «الله»، خدای «تثلیث»، «یهوه» و... ـ میتوانند عناوین و مفاهیم متعدد برای اشاره به مصداق واحد باشند. بنا بر این، نقد خدایان بسیار، کمفروغ خواهد شد.
از سوی دیگر میتوان گفت که قسمت سوم ماتریس در نقد خدایان بسیار، با توجه به ندانمکیشی نظری است، ولی اگر ملاحظات عملی، مصلحتاندیشانه و احتیاطورزانه را نیز وارد کنیم، ماتریس تصمیم، به صورت زیر قابل بازسازی خواهد بود:
بر این اساس، سود مورد انتظار ندانمکیشی، از دو وضعیت خداباورانة دیگر، بهتر نخواهد بود.
شاید کسی میان «نقد خدایان بسیار» و «نقد مدّعیان (=ادیان) بسیار» تمایز قائل شود و بگوید میان خدایانِ ادیانِ گوناگون، تغایری وجود ندارد، بلکه این اعتقادات ادیان است که با هم تغایر دارند. یکی از راههای فرار از این اشکال، رد موضع انحصارگرایانه در حقیقت، حقانیت و نجاتبخشی ادیان و اتخاذ موضع «شمولگرایی» یا «کثرتگرایی» است.
۲-۴- نقد مبتنی بر «قرینهگرایی» و «اخلاق باور»
نقد قرینهگرایانه علیه شرطبندی پاسکال را به دو صورت میتوان مطرح ساخت؛ در حالت اول، با تأکید بر وظایف اخلاقی و مسئولیت عقلانی انسانها بهعنوان فاعل باور گفته میشود که شرطبندی پاسکال، بر خلاف «اخلاق باور» و خردورزی است. در حالت دوم، بر نقش خدا به عنوان متعلَّق باور، تأکید میشود و گفته میشود که حتی اگر خدایی وجود داشته باشد، به باوری که بدون شواهد و قرائن اتخاذ شده باشد، پاداش نخواهد داد (Nicholl, 1978, pp.274-280).
ابتدا به صورت نخست این اشکال اشاره میکنیم؛ سخن مشهوری از کلیفورد، از نظریهپردازان برجستۀ «قرینهگرایی» و از معتقدان به دیدگاه «عقلگرایی حداکثری»، وجود دارد: «همیشه، همهجا و برای همهکس، اعتقاد به هر چیزی بر مبنای شاهد ناکافی، خطا و نادرست است» (Clifford, 1987a, p.387). این سخن، نمایانگر دیدگاه فیلسوفان عقلگرا و قرینهگرا در باب باورهای دینی است که معتقدند «برای آنکه یک نظام باور دینی، واقعاً و عقلاً مورد پذیرش واقع شود، باید بتوان صدق آن را اثبات کرد.» (Peterson and Et al., 1991, p.34)
قرینهگرایی به دو قسم «قرینهگرایی اخلاقی» و «قرینهگرایی شناختاری (معرفتی)» تقسیم میشود. در قرینهگرایی اخلاقی گفته میشود که باور به هر امری، بدون قرائن و شواهد کافی، اخلاقاً ناروا و غیرمجاز است؛ قرینهگرایی شناختاری، مبتنی بر این دیدگاه است که باور به هر امری، بدون قرائن و شواهد کافی، امری غیرعقلانی است (Jordan, 1996, pp.411-413). نقدهایی که نسبت به شرطبندی پاسکال و اساساً باور دینی، از موضع قرینهگرایانه صورت گرفته، به هر دو صورت توجه داشتهاند. از موضع قرینهگرایان، دیدگاه مصلحتاندیشانه و احتیاطورزانهای که پاسکال در استدلال خود اتخاذ کرده، خلاف «مسئولیت عقلانی» و «وظیفة اخلاقی» انسانها میباشد.
طبق دیدگاه کلیفورد، ما در باورها و عقاید خود نیز، همانند رفتارهای خود، باید اصولی اخلاقی را مد نظر داشته باشیم که کلیفورد از آن تعبیر به «اخلاق باور» میکرد. «اخلاق باور» ما را ملزم به انجام این مسئولیت عقلانی و وظیفۀ اخلاقی میسازد که در صورت وجود شواهد، قرائن و دلائل کافی به زیان یک باور، آن را مردود بدانیم و اگر قرائن کافی، به سود یا زیان آن وجود نداشت، نسبت به آن، موضع «تعلیق حکم و داوری» اتخاذ کنیم. (Clifford, 1879; Pojman, 1987, pp.383-387; Brown, 2001, pp.163-168 ).
از نظر کلیفورد، در مورد باور به وجود خدا و اعتقادات دینی نیز باید هرگونه حکم و داوری را به حالت تعلیق در آورد، زیرا دلایل عقلانی نمیتوانند ما را به پذیرش یا وازنش قطعی، یقینی و نهایی یکی از دو طرف ـ باور یا عدم باور ـ متقاعد سازند. میتوان موضع کلیفورد و قرینهگرایان را در این حالت «قاعدة ندانمکیش» نام نهاد که بیان میدارد «در نبود شواهد کافی برای یک باور یا مدّعا، وظیفة عقلانی، تعلیق حکم است» (Jordan, 2005, p.180).
در مقام پاسخ، باید توجه داشت که تصمیم ما برای باور یا عدم باور، به صفات خداوند و ماهیت او بستگی دارد؛ اگر برای خدا، هدف و نتیجه، یعنی باور به وجود خدا و به دنبال آن نجات، سعادت و رستگاری انسان مهم باشد، ما نمیتوانیم برای خدا تعیین تکلیف کنیم و اگر این هدف، از هر راهی، حتی بدون توجیه عقلی، حاصل آید، مهم نیست (Schlesinger, 1994, pp.83-99)؛ برخی نیز در دفاع از شرطبندی پاسکال و نقد اخلاق باور، گفتهاند که اساساً وظایف معرفتی، جزء وظایف اخلاقی به شمار نمیروند و حتی اگر جزء وظایف اخلاقی باشند، تخطی از آنها نهایتاً گناه کوچکی است که در برابر از دست رفتن سعادت ابدی یا خطر شقاوت ابدی قابل اغماض است (Lycan and Schlesinger, 1999, p.119).
برای صورت دوم اشکال مبتنی بر قرینهگرایی، میتوان به آنچه جان لزلی مکی آورده اشاره کرد؛ از نظر او کاملاً ممکن است خدایی وجود داشته باشد که به شکاکان یا خداناباوران (ملحدان) صادقی که باورهای خود را با قرائن موجود، هماهنگ و همگام میسازند، بیش از «نردپیشگان متقلب و آزمند» پاداش دهد. (See: Mackie, 1982, p.203)
۴ـ۳ـ آیا ایمان، ارادی و اختیاری است؟
یکی از مبانی شرطبندی پاسکال، «ارادهگرایی شناختاری (معرفتی)» است ـ که بیان میدارد انسان میتواند شناختها، اعتقادها و باورهای خود را بر اساس ارادهاش شکل دهد. در شرطبندی پاسکال، از ما خواسته میشود که آگاهانه و عامدانه، باور به وجود خدا را اختیار و انتخاب کنیم، ولی آیا باور، امری ارادی و تحت نظارت و کنترل دقیق و مستقیم ماست، یا اینکه عوامل معرفتی و غیرمعرفتی در باورهای ما دخیل اند؟ آیا ایمان و باور، فعلی اختیاری است، یا اینکه ما در مقابل آن، منفعل هستیم و ایمان، لطفی است از جانب خدا؟
برخی استدلال کردهاند که اساساً ایمان و خداباوری، امری است انفعالی که باید خود بر جان آدمی بنشیند. بنا بر این، صرف محاسبة سود و برآورد «هزینه ـ فایده» گزینههای احتمالی پیش رو، باعث نمیشود که حقیقت و حقانیت اعتقادی در عقل و دل و جان آدمی جایگزین شود.
همچنین، ممکن است گفته شود برخی از مردم که دارای ذهن تحلیلی و انتقادی هستند و در مواجهه با باورها و ادعاهای گوناگون، سختگیر، دقیق و دیرباور هستند، به خود اجازه نمیدهند که بهسادگی متقاعد و قانع شوند که شواهد علیه خداباوری را نادیده بگیرند و طرف وجود خدا را باور کنند (Lycan and Schlesinger, 1999, p.119).
پاسکال به این نقد، توجه داشته و چارة آن را دوری از شهوات، پرهیز از دنیاطلبی و لذات دنیوی و انجام اعمال و مناسک دینی دانسته است، تا با چنین سلوکی، ذهن و ضمیر انسان مستعد پذیرش ایمان و قرار گرفتن در آستانة آن شود. پاسکال، بیایمانی را بیماری میداند و بنا بر این، نوعی رفتاردرمانی برای کنترل و هدایت باورها و ورود ناباور به آستانة باور، ارائه میدهد (see: Pascal, 2003, No.233, p.68). شاید به نظر آید که خدای شرطبندی پاسکال، بر اساس اعمال ظاهری، پاداش و جزا میدهد نه بر اساس انگیزهها و نیات، اما باید توجه داشت که پاسکال، عمل نیک را مبتنی بر باور نیک میداند.
استفان دیویس در مقالهای با توجه به مباحث پاسکال، توضیحاتی ارائه میکند و ما را متوجه این نکته میسازد که استدلال پاسکال، حداکثر، ایمانی روانشناسانه را در اختیار ما میگذارد. دیویس بیان میکند که احتمالاً از نظر پاسکال، در صورتی که چهار ملاک زیر احراز شود، من میتوانم با موفقیت و بهخوبی، باور به گزارهای را که سود ذکرشده در آن را درک میکنم، انتخاب کنم:
۱ـ صدق یا کذب گزارة p از طریق عقل، قابل کشف نباشد و شواهد قطعی و فیصلهبخش، به سود یا زیان آن، وجود نداشته باشد؛
۲ـ تمایلی وافر و گرایشی قوی برای باور به گزارة p داشته باشم؛
۳ـ به این امر، آگاه باشم که باور به گزارة p به خاطر دلایل و ملاحظات احتیاطورزانه و مصلحتاندیشانه برای من مجاز و موجّه است؛
۴ـ در مقام عمل، به گونهای رفتار کنم کهگویی به گزارة p باور دارم.
بر اساس ملاک اول، ما میتوانیم مثالهای نقضی از این قبیل را از گردونة فرضیهها خارج سازیم: فرض کنید یک میلیونر غیرعادی، که دستگاه دروغسنج خطاناپذیری دارد، به من پیشنهاد دهد که اگر من واقعاً و بدون تظاهر باور کنم که «در گوشهای پنهان از ورزشگاه دانشگاه، کرگدنی ششمتری با بدنی پوشیده از خالهای صورتیرنگ وجود دارد»، یک میلیون دلار به من پاداش خواهد داد. اما من نمیتوانم واقعاً و صادقانه چنین باوری را اختیار کنیم، چرا که عقل، در معنای کلی آن، میتواند صدق یا کذب این مدعا را قاطعانه برای ما ثابت کند.
بر اساس ملاک دوم، میتوان مثالهای نقضی از این قبیل را کنار گذاشت: فرض کنید همان میلیونر، به من پیشنهاد دهد که اگر من واقعاً و بدون تظاهر باور کنم که «زندگی فلاکتبار و بدفرجامی در انتظار من است»، یک میلیون دلار پاداش به من خواهد داد. اما از آنجایی که من، هیچ رغبتی به زندگی فلاکتبار و بدفرجام ندارم، نمیتوانم صادقانه چنین باوری را در خود پرورش دهم.
سومین ملاک نیز واجد اهمیت است، زیرا مستلزم این است که باور من به گزارة p مجاز، مشروع و موجّه باشد. البته این جواز، جوازی احتیاطاندیشانه و مصلحتسنجانه است نه جوازی مبتنی بر قرائن و دلایل، اما در عین حال، میتواند جوازی عقلانی باشد. از آنجا که من عقلاً مجازم که وجود خدا را باور کنم، موانع باور من باید از پیش پا برداشته شوند؛ پاسکال، این موانع را «شهوات» مینامد، که ظاهراً مقصودش احساسات و تمایلاتی است که مردم را به لذات و امور دنیوی جلب و جذب میکند.
چهارمین ملاک، بدین معناست که ما از نفی نظری و عملی کلّی باورها و مناسک دینی دست برداریم و خود را در یک فرایند رفتاردرمانی و اصلاح سلوک عملی قرار دهیم. اگر ما گزارة p را «خدا وجود دارد» بدانیم، پاسکال، توصیه میکند که قبل از احراز صدق این گزاره، به گونهای رفتار کنیم که گویا p را صادق میدانیم و بهنحوی سلوک کنیم که خداباوران سلوک میکنند (Davis, 1991, pp.28-29).
اما آیا واقعاً ما با تقلید رفتار مؤمنانه، مؤمن خواهیم شد؟ با تظاهر به صدق، به صدق دست خواهیم یافت؟ و حتی اگر چنین چیزی رخ دهد، و ما زیباترین، منسجمترین و سودمندترین باورها را اختیار و انتخاب کنیم، اگر صدق و صلابت نداشته باشند، چه سود؟! ما شاید بتوانیم خود را فریب دهیم و به گونهای رفتار کنیم که گویا ایمان داریم و حتی ایمان را در جان خود بنشانیم، اما حقیقت واقعی و نفْسالأمری و صدق واقعی باور، چیزی دیگر است. ممکن است از این طریق، ایمان در ما حاصل شود، اما در عین حال، پیدایش ایمانی اینچنین، پیش و بیش از آنکه مسألهای فلسفی یا دینشناسانه باشد، موضوعی روانشناسانه است. (Davis, 1997, pp.160-162)
۴ـ۴ـ زندگی بر اساس توهّم و آرزواندیشی
زندگی بر اساس ایمانِ مورد مطالبۀ استدلال شرطبندی، زندگی بر اساس «توهّم» و «آرزواندیشی» است. با فرض کذب باورها و مدعیات دینی، فرد متدین تمام دوران عمر خود را بر اساس منظومهای از توهّمها، خرافات و وعدههای واهی و سرِ خرمن، سامان داده است که خود، ضرری بسیار بزرگ است.
اگر هدف ما نجات و سعادت باشد و دو مؤلفة اساسی سعادت و نجات را کاهش هرچه بیشتر درد و رنج انسانها («تقلیل مرارت») و دستیابی هرچه بیشتر به حقیقت («تقریر حقیقت») بدانیم (ر.ک.: ملکیان، ۱۳۸۱، صص ۳۹ـ۳۳)، همین دوری از حقیقت، خودفریبی، زندگی توهّمآمیز و آرزواندیشیِ غیرواقعبینانه، فرد خداباور را از سعادت دور میسازد؛ جان مکی، این احتمال را مطرح میسازد که شاید ایمان دینی، چیزی جز نوعی توهّمِ امیدبخش نباشد؛ بنا بر این، به بهانة ایمان، نمیتوان انسان را در ورطة توهّم انداخت (Mackie, 1982, p.202). نمیتوان به بهانة ایمان، به سرکوب عقل انتقادی پرداخت؛ و اگر استعدادهای عقلانی و نقادانة ما نیز خدادادی هستند، اخلاقی و عقلانی نیست که استفادة صادقانه و روشمند از آنها، به هر نتیجهای که منتهی شود، عذاب الهی و شقاوت ابدی را به دنبال داشته باشد.
از سوی دیگر، با توجه به تحقق رنج محتمَل خداباوری ناشی از دور افتادن از حقیقت، مؤلفۀ دوم سعادت در زندگی خداباور نیز مفقود خواهد بود.
۴ـ۵ـ ایمانِ خودخواهانه و آزمندانه
توجیه ایمان به خدایی که باید بر اساس عشق و فارغ از هرگونه محاسبهگری و سوداگری باشد، بر مبنای سودجویی، آزمندانه و خودخواهانه است و بنا بر این:
«ممکن است خدایی وجود داشته باشد که از شکاکان یا خداناباوران صادقی، که باورهای خود را با قرائن موجود هماهنگ و همگام میسازند، بیش از نردپیشگان متقلب، طمعورز و آزمند، خرسند باشد.» (Mackie, 1982, p.203)
همچنین عشق ورزیدن به دینی خاص، بدون مبنای محکم و بر اساس حدس و گمان و سود و زیان، بهدور از اخلاق و عقلانیت است؛ چنانچه ساموئل کالریج، نویسندة مشهور انگلیسی، در این مورد میگوید:
«هر کس که بهجای عشق به حقیقت، با عشق به مسیحیت آغاز کند، به دنبال آن، عشق به فرقة یا کلیسای خود را بهتر از عشق به مسیحیت میداند، و در نهایت، عشق به خود [=خودخواهی] را برترین همة امور خواهد دانست.» (Blackburn, 1996, p.279)
از آنجا که مدافعان دیدگاه سودگرایی، از استدلال پاسکال طرفداری میکنند، اما مدافعان اخلاق کانتی (وظیفهگرایی)، طرز تلقی استدلال پاسکال را نمیپذیرند، شرطبندی پاسکال در فلسفة اخلاق نیز مورد توجه جدی قرار گرفته است. ایمانوئل کانت معتقد است که ما نباید هیچ کاری را به خاطر تحصیل پاداش یا فرار و احتراز از جزا و مجازات انجام دهیم و بنا بر این، اساساً اخلاق، با سودجویی و مصلحتسنجی، ناسازگار است. کانت، معتقد است که عملی به لحاظ اخلاقی ارزشمند و شایستة تحسین است که، فارغ از هرگونه نگاه به جزا، پاداش، سودجویی، مصلحتسنجی و محاسبهگری و صرفاً به انگیزة انجام و ادای وظیفه و تکلیف صورت گرفته باشد (ر.ک.: Kant, 1997؛ کانت، 1369). در مقابل، به نظر میرسد که مدافعان شرطبندی پاسکال، با توجه خاصی که به پیامدها و نتایج حاصل از خداباوری یا خداناباوری دارند، بیشتر مدافع موضع نتیجهگرایی (پیامدگرایی) در فلسفة اخلاق باشند.
اما در نقد اخلاق کانتی و وظیفهگرایانه باید گفت که به لحاظ عملی و واقعبینانه، اتخاذ چنین موضعی بسیار دشوار و آرمانگرایانه است. همچنین، با توجه به ویژگیهای روانشناختی و گونهشناسی روانی انسانها نیز، نمیتوان انتظار داشت که همه به یک شیوه و صرفاً به انگیزة انجام وظیفه، به اصول اخلاقی و باورهای دینی روی آورند. بنا بر این، ایمان و زندگی بر اساس شرطبندی پاسکال را نمیتوان بهطور کلّی، نقض اخلاق دانست. از همین رو، عقلاً و اخلاقاً نمیتوان هر گونه سودجویی را محکوم نمود و از قدرت اقناعکنندة سودجویی برای ایمان آوردن، غافل شد. در مجموع، اینگونه نیست که سودجویی تحت هر شرایطی، نامطلوب باشد، بلکه اگر سود و صرفه با صدق و حقیقت همراه شود، کمال مطلوب خواهد بود.
۴ـ۶ـ ایمان بر اساس «قمار» و «شرطبندی»
استدلال شرطبندی، مطالبة ایمان بر اساس نوعی نردپیشگی متقلّبانه و قمار ریاکارانه است، و از آنجا که هر نوع قمار و شرطبندی، از نظر عقلی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی، مذموم و مضرّ و مخالف مصلحتاندیشی و احتیاط است، استفاده از این شیوه، جهت اثبات وجود خدایی که بنا به تعریف، خیر محض و بینیاز مطلق است، نادرست و نامناسب است. اساساً ایمانی که بر مبنای قمارگری و نردپیشگیِ خودخواهانه شکل گیرد، از سرشت حقیقیِ ایمان به دور است؛ بر این اساس، ویلیام جیمز معتقد است:
«اراده و اختیار ایمان... بعد از یک چنین محاسبه و چرتکه انداختن ماشینی، فاقد روح باطنی و حقیقت ایمان خواهد بود، و شاید اگر ما خود را به جای خدا میگذاشتیم، بسیار محظوظ و خرسند میشدیم اگر چنین معتقدانی را از پاداش نامحدودی که طمع دارند، محروم میساختیم.» (James, 1956, p.6)
۴ـ۷ـ خودفریبی، تحریف معرفتشناختی و خیانت
به جامعه و تمدن بشری
باور بر مبنای قرائن ناکافی و ایمان بر اساس شرطبندی، نوعی سادهلوحی، خودفریبی و دیگرفریبی است؛ بر اساس استدلال شرطبندی، باید به انحراف و تحریف استعدادها و قابلیتهای معرفتی و نقادانة خود دست بزنیم (Mackie, 1982, pp.202-203) و بدینسان، در دام تحریف و انحراف خودخواسته نیز خواهیم افتاد (Quinn, 1994, pp.62-64). این عواقب، حتی اگر به لحاظ شخصی، قابل قبول باشد، آفتی اخلاقی و غیرانسانی برای جامعه و تمدن بشری است که میتواند منجر به انحطاط تمدن بشری شود، و بنا بر این، چنین ایمانی، اخلاقاً ناپسند است؛ کلیفورد، در این زمینه معتقد است:
«اگر من در نبود دلیل کافی، به خود اجازة باور به هر چیزی را بدهم،..... خطر این کار برای جامعة بشری، صرفاً این نیست که باعث باور به امور نادرست میشود.... بلکه باعث زودباوری و از دست دادن عادت و منشِ سنجش امور و غور و مداقّه در آنها میشود؛ و در نتیجه، میتواند باعث برگشت به بیتمدنی و وحشیگری شود.» (Clifford, 1987a, p. 387)
بنا بر این، باور بر مبنای قرائن کافی نه فقط وظیفة اخلاقی هر فرد است، بلکه وظیفهای اخلاقی ـ اجتماعی در قبال دیگران و جامعة بشری نیز میباشد و آثاری اجتماعی در پی دارد، از جمله این که:
«عادت کردن من به حساسیت و دقت در مورد باورهایم، منجر به عادت دیگران به حساسیت و دقت و ارائة دلیل در مورد حقیقت چیزهایی میشود که به من گفته میشود.» (Clifford, 1987a, p. 387)
بنا بر این، ما از نظر اخلاقی، وظیفه داریم و از نظر اجتماعی، مسئولیت داریم که نگذاریم جامعه و تمدن بشری با باور بر مبنای قرائن ناکافی، به ورطة انحطاط، خودفریبی، دیگرفریبی، آرزواندیشی و گمراهی افتد. و اگر همة انسانها، در مورد باورهایشان سختگیری و حساسیت داشته باشند و برای هر سخن و مدّعایی، مطالبۀ دلیل کنند، این امر کمکم منجر به ترویج فرهنگ عقلانی و تفکر انتقادی در جوامع بشری و به دنبال آن پیشرفت همهجانبه این جوامع خواهد شد. در مجموع، حتی اگر با نظری سودجویانه نگاه کنیم، میتوان در کل، حقیقتجویی و عقلگرایی در چهارچوب اخلاق را یک سود، نه فقط برای فرد، بلکه برای تمام بشریت، دانست.
کلیفورد، با قبول اینکه باور صادق و حقیقی، میتواند منشأ لذت و خرسندی خاطر باشد، هشدار میدهد:
«اما اگر باوری، بر مبنای قرائن ناکافی، مورد پذیرش واقع شود، لذت و خرسندیِ [حاصل از پذیرش این باور]، لذتی مسروقه است...». (Clifford, 1987a, p. 386)
در پاسخ به این نقد، میتوان گفت، دقیقاً همان ادّعایی که از سوی خداناباوران، مبنی بر خودفریبیِ شرطبندی پاسکال ارائه شد، میتواند از سوی خداباوران، به عنوان پاسخی نقضی ارائه گردد. خداباوران میتوانند بگویند اتفاقاً بر خلاف ادعای خداناباوران، شواهدی در تأیید وجود خدا قابل ارائه است، اما چون اساساً خداناباوران نمیخواهند به خدا ایمان بیاورند، بهانهتراشی و دلیلتراشی میکنند و خود را فریب میدهند که شواهد و قرائنی در تأیید خداباوری وجود ندارد و موضع ندانمکیشی، بیطرفی، تعلیق حکم یا خداناباوری اتخاذ میکنند. بنا بر این، آنان با تبعیت از شهوات و هوی و هوس خود، دچار انحراف، تحریف، خودفریبی و دیگرفریبی هستند نه خداباوران (Quinn, 1994, pp.67-69)؛ ترنس پنلهام، در پاسخ به این موضع، معتقد است:
«واقعاً انسانها ممکن است سخنی را بشنوند ولی باور نکنند و متقاعد نشوند؛ بنا بر این، ناباوری، ضرورتاً برابر با خودفریبی و شایستة محرومیت از سعادت نیست. در این صورت، شرطبندی پاسکال که پیشفرض آن، این است که ناباوری، شایستة محرومیت از سعادت است، اخلاقاً سزاوار پذیرش نیست.» (Penelhum, 1971, p.218)
۵ـ نتیجهگیری
استدلال شرطبندی، استدلالی برهانی برای دستیابی یا تقرّب به حقیقت نیست، بلکه توصیهای است جهت اتخاذ رویکردی مؤمنانه در زندگی عملی. بر همین اساس، نباید برای این استدلال، شأن برهانی قائل شد، بلکه استدلالی است جدلی و اقناعی. مخاطب این استدلال، کسانی هستند که نه دلایل مثبِت و مؤیِّد وجود خدا آنها را راضی و اقناع نموده است، نه دلایل منکران وجود خدا و شکاکان و ملحدان؛ و در حالت ندانمکیشی، تعلیق حکم، تعطیل، توقف و حیرانی به سر میبرند.
استدلال شرطبندی میخواهد کسانی را که در چنین دلمشغولی و ذهنمشغولی بهسر میبرند، اقناع سازد که اگر جویای نجات، سعادت و مصلحت خویشند، باید طریق احتیاط در پیش گیرند و در این صورت، زندگی مؤمنانه و اعتقاد به باورهای دینی، شیوهای معقول و سلوکی صالح است. این استدلال، تلاش میکند با بهرهبرداری روانی از برخی ویژگیهای انسان و از آن جمله، احتیاطورزی او در عمل، و جاودانگیجویی او، با گشودن راه و افقی در مقابل شکاکان، ندانمکیشان، ملحدان و کسانی که در اتخاذ موضع نسبت به تمامی ادیان، در دایرۀ تردید و حیرانی به سر میبرند، ذهن و ضمیر آنان را، به لحاظ روانشناختی، به سوی ادیان و ایمان، راغب و مایل سازد تا موقف توقّف، تعلیق حکم و ندانمکیشی را رها سازند و گام در راه ایمان بگذارند.
این استدلال، امید و انگیزهای در آنان برمیانگیزاند و با نقض و نقد موضع آنان و تبکیت و تنبیه ایشان، به مدافعه از موضع کلّی دیانت و ایمان میپردازد؛ ولی در عین حال، نمیتوان دین و ایمان را به عنوان نتیجهای که منطقاً منتَج از مقدمههای استدلال شرطبندی است، طلب نمود. میتوان مخاطب این استدلال را «عقل سلیم» انسان دانست که همواره به او توصیه میکند با توجه به فرجام امور، بهگونهای رفتار کند که از طریقت احتیاط بهدور نباشد و در جایی که راه عافیت، تنگ است، جریده رود تا مبادا خود را در مهلکه و ورطهای اندازد که گریز و گزیری از آن نباشد.
بنا بر این، اگر استدلال شرطبندی را به عنوان استدلالی اقناعی در مقام مجادله با مخاطب و جهت آمادهسازی ذهنی و روانی او جهت پذیرش موقف کلّی دین و ایمان، به معنای عامّ آن، و نیز دفاع از عقلانی بودن باورهای دینی در نظر بگیریم، تا از طریق آن، انسان از اردوگاه بیایمانی به اردوگاه ایمان متمایل شود، و وجود خدا و صدق باورهای دینی را در بُقعة امکان و احتمال عقلی قرار دهد، و بهطور جزمی و قطعی، منکر آنان نباشد، این استدلال، قابل دفاع میباشد؛ اما اگر آن را به عنوان برهانی منطقی برای اثبات وجود خدا و باورهای مذهبی یک دینِ نهادینة خاص مدّ نظر قرار دهیم، اشکالها، نارساییها و سستیهای فراوان این استدلال، چه به لحاظ محتوا و چه با نظر به پیشفرضها و مبانی استدلال، رخ خواهد نمود که در این نوشتار به برخی از مهمترین آنها پرداخته شد.
در استدلال شرطبندی، گفته میشود که چون مسألۀ وجود یا عدم وجود خدا، مسألهای بس خطیر و سرنوشتساز است، پس بر سر آن شرطبندی کنید و به سود وجود خدا قمار کنید؛ ولی باید گفت برعکس، چون این مسأله، بسیار خطیر و حیاتی است، نباید آن را به دست قمار، شانس و احتمالات سپرد. در مجموع، شرطبندی پاسکال که در آن، اینچنین بر دلیل دل، تأکید أکید میرود، دل را راضی نمیکند و ذهن و ضمیر پویا و جویای حقیقت را آرامش نمیبخشد.
==========
این نوشتار، به همراه دو نوشتار انتقادی دیگر که بهزودی در «خودنویس» منتشر خواهند شد، سهگانهای برگرفته از پایاننامه کارشناسی ارشد نویسنده در دانشگاه امام صادق (تابستان ۱۳۸۵) را تشکیل میدهند؛ نوشتار حاضر در بهار سال ۱۳۹۰ در «فصلنامه علمی پژوهشی دانشگاه قم» (سال دوازدهم، شماره سوم، شماره پیاپی: ۴۷)، به چاپ رسیده است. برای فهرست منابع، یادداشتها و پاورقیها، میتوانید به لینک اصل مقاله مراجعه کنید.
بخش دوم نوشتار: بیا شرط ببندیم خدا هست یا نیست! (۲)
==========
تصویر مقاله: نقاشی «آفرینش آدم» (۱۵۱۱ میلادی) اثر میکل آنژ (۱۴۷۵ - ۱۵۶۴ میلادی)؛ برخی متخصصان و تحلیلگران هنر، زمینهای را که در این نقاشی، «خدا» بر بستر آن آرمیده، شبیه مغز یا رحم انسان دانستهاند و آن را دلیل بر آگاهی میکل آنژ از آناتومی انسان و بدین معنا دانستهاند که خدا، زاده انسان و مغز اوست.
چکیده انگلیسی مقاله
Let's Bet on the Existence or Non-Existence of God!
The Critical Survey of “Pascal’s Wager”
For the Existence of God
For the Existence of God
(Abbas Khosravi Farsani)
Abstract
Pascal’s Wager is one of the most important and challenging arguments for the existence of God and rationality of religious believes. According to this argument, where the rational and theoretical arguments for the existence of God are not satisfying, still in practice and decision-making, living on the base of belief in God and other religious believes like life after death, is the most prudential and rational option and the best bet, although these believes are not rationally and certainly provable; Avoiding the probable loss of atheism, namely eternal and infinite damnation in afterlife – that is more important than certain utility and restricted and finite pleasure of life in this world, is the ground of rationality of this decision-making. The psychological use of this argument is very effective, but the justificatory use of it have many difficulties; This article proceeding to the most important critics of this argument in the frame of subjects like plurality of religions, rationalism, evidentialism, ethics of belief, voluntarism and probabilities calculus.
Key Words
Pascal’s wager; existence of God; rationalism; evidentialism; pluralism; voluntarism; ethics of belief; probabilities calculus.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی