۱۳۹۴ اردیبهشت ۶, یکشنبه

شعری دیگر از آحمد شاملو عزیزمان

شعری از احمد شاملو عزیزمان
"مجال...
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.
از بهار
حظّ ِ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه ی ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاک ام کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم، ــ
که بی شایبه ی حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم."

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی