۱۳۹۴ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

چرا "خدا" اسحاق (اسماعيل) را نجات داد ولی دختر يفتاح را نه؟
رازهای نهفته ی کتاب های آشغال مذهبی*
*من آزادانه سر تیتر را عوض کردم : پیمان پایدار 
به نقل ازصفحه دوست عزیزمان: زحل غفوری
Sohal Ghafori's photo.
Sohal Ghafori's photo.
.
  
از قصه ی ابراهیم و فرزندش به نقل تورات اسحاق و به نقل قرآن اسماعیل خبر داریم که خداوند میخواست صرفا ابراهیم را امتحان کند. و پیش از اینکه او فرزند خود را قربان کند خداوند یک گوسفند و یا قج را آورد و نگذاشت که او فرزند خودرا قربانی کند.

به به چی خدای مهربان است. ...
خوب از یک قصه ی دیگر تورات خبر نداریم که خداوند این بار نه بز روان کرد و نه فرشته گذاشت که پیغمبر دختر جوان و باکره اش را بکشد.


یفتاح جون پسر اندر پادشاه و از یک زن فاحشه بود بعد از مرگ پادشاه ملکه اورا از قصر بیرون انداخت. برادران وی پادشاه شدند ولی همگی در جنگ کشته و زخمی شدند. آنها پیش یفتاح آمدند و گفتند که کمک ضرورت دارند. یفتاح گفت اگر من در جنگ پیروز شدم من را پادشاه خود قبول دارید آنها گفتند بلی.
پس یفتاح نزد خداوند دعا کرد که اگر من بالای دشمنان ام پیروز شدم هرچیزی که در راه خانه مقابلم آمد برای تو قربان میکنم.

یفتاح را خداوند بالای دشمنان پیروز کرد و در راه خانه اولین کسی که در مقابلش آمد دختر جوان اش بود که شادی کنان و دف زنان پیش پدر آمد . و پدر با دیدن دختر گفت ای خدای ظالم این چی بازی است که با من کردی . و جامه ی خود را درید و گریه کرد. دخترک آمد و گفت چرا ای پدر مهربان و پدر تمام قصه را برایش کرد. دخترک گریه کرد و گفت پس بگذار که من در یک کوه بروم و به جوانی خود بگریم و بعد میایم و تو وعده ی که به خدای خود کرده ای وفا کن.

بعد از دو ماه دختر دوباره آمد و پدرش قرار وعده دختر خود را قربانی کرد و به تخت پادشاهی نشست و اولین کار که کرد قوم دیگری را که با او در جنگ شراکت نکرده بودند قتل عام کرد که تعداد شان به 42000 نفر می رسید.

به به چی خدای دختر جوان را بر دست پدرش به قتل رساند. بسته قوم را حلال کرد و یک انسان احمق و دیوانه را پادشاه یک کشور تعیین نمود که بخاطر گرفتن مقام از خون دختر خود هم تیر شد.

من برای شما این قصه را فرستادم تا بدانید که من یهود نیستم. زیرا یهود بسیار می کوشد تا قصه های وحشت ناک تورات را از نظر مردم مخفی دارد. ولی من نه نوکر غرب هستم و نه وجدان خود را برای پول میفروشم.

و اگر گفتید عیسوی هستم قصه های مسیحنت را برای شما خواهم کرد.

این قصه را میتوانید با شد و مد اش در کتاب تورات بخوانید که برایتان می فرستم.
در عکس اول ابراهیم است که میخواهد گردن فرزند خود را ببرد که جبرائیل می آید و دست اش را می گیرد.

در عکس دوم یفتاح است که دختر خود را به تیغ می کشد و نه چرگی است و نه پرگی.

فقط مردم که از کشتن انسان نفرت می برند .
و خدای آسمانی که فقط سیل خود را دارد.

http://www.wordproject.org/bibles/fa/07/11.htm#0
http://www.wordproject.org/bibles/fa/07/11.htm#0

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی