معرفی آنارشیست ایتالیائی " رنزو نوواتوره:
RenZo NovAtore
متن زیر نوشته و ترجمه ایست از : بهروز صفدریBehrouzsafdari.com
در ارتباط با موضوع نیچه و آنارشیسم،
هنگام یادداشت برداشتن از کتابی به نام «دیونیزوس با پرچم سیاه»، بار دیگر
با این پرسش رو به رو میشوم، که خوانندهی فارسزبان را چگونه به منابع
یاد شده ارجاع دهم. مثلاً این عبارات:
« هر جا نگاه میکنیم چشممان به آنها میافتد: در جبههی جنگ اسپانیا ، در میان تبعیدشدگان در اورال، سلاحبهدستان در جریان انقلابِ آلمان، در گوشهی سلولهای زندان در آمریکای جنوبی؛ در هیئتِ سربازانِ فراری از ارتش یا کسانی که زندگی مخفیانه دارند، در جنگلهای ایتالیا در دوران موسولینی و در صف مقاومت علیه اشغالگران آلمانی؛ با اینهمه نمیدانیم آنها را چه بنامیم: آنارشیستها، لیبرترها، نیچهایها؟ در واقع همهی این اوصاف باهم در موردشان صدق میکند. چیزی میان پرچم سیاه و چنین گفت زرتشت. نامهایشان؟ اِما گُلدمَن، گوستاو لانداوِر، بیوفیلو پانکلاستا، رِنزو نوواتوره، ویکتور سرِژ» و بسیاری کسان دیگر.
« هر جا نگاه میکنیم چشممان به آنها میافتد: در جبههی جنگ اسپانیا ، در میان تبعیدشدگان در اورال، سلاحبهدستان در جریان انقلابِ آلمان، در گوشهی سلولهای زندان در آمریکای جنوبی؛ در هیئتِ سربازانِ فراری از ارتش یا کسانی که زندگی مخفیانه دارند، در جنگلهای ایتالیا در دوران موسولینی و در صف مقاومت علیه اشغالگران آلمانی؛ با اینهمه نمیدانیم آنها را چه بنامیم: آنارشیستها، لیبرترها، نیچهایها؟ در واقع همهی این اوصاف باهم در موردشان صدق میکند. چیزی میان پرچم سیاه و چنین گفت زرتشت. نامهایشان؟ اِما گُلدمَن، گوستاو لانداوِر، بیوفیلو پانکلاستا، رِنزو نوواتوره، ویکتور سرِژ» و بسیاری کسان دیگر.
اما نه اینها و نه بسیاری نامها و آثارشان اغلب برای فارسزبانها آشنا نیستند. معرفیِ یکایک آنها نیز از عهدهی منِ تنها خارج است. با اینحال، سعی میکنم هر از گاهی بعضی از این چهرهها را به طور مختصر بشناسانم تا دریافت استنادهای بعدی آسانتر گردد.
فعلاً معرفی کوتاهی از رنزو نوواتوره:
رنزو نوواتوره Renzo Novatore نامی است که
آبهله ریزییهری فِرراری Abele Rizieri Ferrari در نوشتههایش به کار
برده است. او در ۱۲ مه ۱۸۹۰ دریکی از روستاهای له اسپتزیا در ایتالیا در یک
خانواده فقیر دهقانی به دنیا آمد. از آنجا که روحیهاش با مدرسهی دینی
سازگار نبود، جز چند ماه در کلاس اول ابتدایی نماند و مدرسه را برای همیشه
ترک کرد. هرچند به اجبار باید در مزرعهی پدرش کار میکرد، اما نیروی اراده
و عطشِ شناخت باعث شد او به شاعر و فیلسوفی خودآموخته تبدیل شود. با کنکاش
در پرسشهای خود بیرون از محدودیتهای نظامِ آموزشی، از همان نوجوانی آثار
استیرنر، نیچه، اسکار وایلد، هنریک ایبسن، ژرژ پالانت، بودلر، شوپنهاور و
بسیاری نویسندگان دیگر را با روحیهای نقادانه میخواند. در حوالی شهرش یک
محفل آنارشیستیِ بسیار پویا وجود داشت که نواوتوره هم به آن پیوست. از
۱۹۰۸ به بعد خود را یک آنارشیست فردگرا میداند. بارها در نوشتههایش از
مالاتستا، کروپوتکین، ایبسن ، نیچه و بهویژه استیرنر یاد و نقلقول
میکند. در ۳۰ سپتامبر ۱۹۱۰ به آتش زدن یک کلیسای محلی متهم میشود و سه
ماه در زندان به سر میبرد اما جرماش ثابت نمیشود. یک سال بعد چندین ماه
متواری میشود زیرا به جرم یک سرقت تحت پیگردِ پلیس است. در ۳۰ سپتامبر
۱۹۱۱ به اتهام خرابکاری دستگیر میشود. او توجیه اقدامهایش را امتناع از
کارکردن میدانست، و بنابر فلسفهی زندگیِ شخصیاش معتقد بود او محق است
برای گذرانِ معاش روزانه و زندهمانی نیازهایش را با سلبمالکیت از
ثروتمندان برآورده سازد. و استفاده از زور در این راه برایش مسئلهای
نبود.
نوواتوره از ۱۹۱۴ شروع به نوشتن مقالههایش برای نشریات آنارشیستی میکند. به هنگام جنگ جهانی اول، مشمولِ سربازی اجباری میشود و به جبهه اعزام میگردد. در آوریل ۱۹۱۸ از گردان نظامیاش فرار میکند و دادگاهی نظامی او را در ۳۱ اکتبر به جرم خیانت بزرگ به اعدام محکوم میکند. او با ترک کردن روستای خود به افشاگری و تبلیغِ خیزش مسلحانه علیه دولت میپردازد.
در ۳۰ ژوئن ۱۹۱۹ پس از وقوع یک شورش در شهر لهاسپتزیا، یک مزرعهدار مخفیگاه او را لو میدهد. نوواتوره بازداشت و به ده سال زندان محکوم میشود. اما چند ماه بعد با عفو عمومی از زندان آزاد میشود. دوباره به جنبش آنارشیستی میپیوندد و فعالانه در راهاندازیِ خیزشهای گوناگون شرکت میکند. در ۱۹۲۰ به جرم حملهی مسلحانه به یک انبار نظامی بار دیگر توسط پلیس دستگیر میشود. چندین ماه بعد مجدداً آزاد میشود و به تدارکِ قیام دیگری میپردازد که به دلیل لو رفتنِ طرحِ آن، عملی نمیشود.
در تابستان ۱۹۲۲، سه کامیون نفربر پر از فاشیستهای مسلح خانهاش را محاصره میکنند. نوواتوره که با همسر و دو فرزندش در این خانه اقامت داشت با استفاده از نارنجکهایی که خودش ساخته بود به حملهی فاشیستها پاسخ میدهد و موفق میشود از مهلکه بگریزد. از آن پس و در طول سالهایی که فاشیستها در ایتالیا قدرت میگرفتند نوواتوره مخفیانه زندگی میکند، اما تماسها و ملاقاتهایش را با همرزمانش به یاری همسرش Emma ادامه میدهد.
در همین زمان با دوستانش انزو مارتوچی و برونو فیلیپی با گروهایی به نام Arditi del Popolo ، که عمدتاً متشکل از آنارشیستها بود، در مبارزه علیه اسکادرانهای فاشیستی Squadristi همکاری میکند. چند ماه پیش از ورودِ فاشیستها به رُم، در ۲۹ نوامبر ۱۹۲۲، نوواتوره و همرزمِ او سانته پولاسترو، در کافهای در تلیا توسط سه مأمور امنیه که لباس شکارچیان پوشیده و آنها را تا آن محل تعقیب کرده بودند شناسایی میشوند. دو آنارشیست تلاش میکنند از آنجا بگریزند اما نوواتوره به ضرب گلولهی یکی از امنیهها کشته میشود. خودِ این امنیه بلافاصله به ضرب گلولهی پولاسترو از پا درمیآید. امنیهی دوم فرار میکند. امنیهی سوم التماس میکند که پولسترو او را نکشد. پولسترو هم او را به حال خود میگذارد و از آنجا میگریزد.
رنزو نوواتوره برای چندین نشریهی
آنارشیستی مقاله مینوشت و با آنارشیستهای دیگر بحث و جدل میکرد. خودش
نیز نشریهای به نام Vertice منتشر کرد که جز برگرفتههایی از آن چیزی در
دست نیست. در ۱۹۲۴ گروهی از آنارشیستهای فردگرا دو جزوه شامل نوشتههای او
را منتشر کرد با عنوانهای : Al Disopra dell’ Arco و Verso il Nulla
Creatore .
در جلسهی محاکمهی همرزمانِ نوواتوره، دوستانش از شجاعت او یاد کردند و در توصیفاش چنین گفتند: « آمیزهای غریب از نور و تاریکی، عشق و آنارشی، والایی و بزهکاری.»
انزو مارتوچی در وصف او نوشت « خداناباوری در عرصهی تنهایی که میخواست ناممکن را افسون کند و زندگی را چون دلدادهای گدازان در آغوش گرفت. او فاتحِ بلندیهای نااخلاقیات و توانایی بود، کسی که میخواست هر چیزی را به نهایتِ شکوهِ زیباییاش سوق دهد.»
قطعهی زیر برگرفته از یکی از نوشتههای اوست، حاکی از نیهلیسمِ انقلابی، رگههای استیرنری و نیچهای:
«تاریخ، ماتریالیسم، مونیسم، پوزیتیویسم و
همهی دیگر کلماتی که در این دنیا به “ایسم” ختم میشوند، کهنهابزارهایی
زنگزدهاند که من دیگر نیازی به آنها ندارم و به آنها توجه نمیکنم.
برای من اصل، اصلِ زندگی است و غایت، مرگ است. میخواهم زندگیام را بهشدت
زندگی کنم تا آن را تراژیکوار در آغوش گیرم. شما منتظر انقلاب هستید؟
انقلابِ من مدتهاست آغاز شده است. وقتی آمادگی داشتید ( خدای من، چه
انتظار بیپایانی!) با کمال میل اندکی از راه را با شما خواهم پیمود. اما
هنگامی که توقف کنید من راهِ دیوانهوار و فاتحانهام را سوی فتحِ بزرگ و
والای نیستی ادامه خواهم داد! هر جامعهای که بسازید محدودیتهای خودش را
خواهد داشت. و بیرون از محدودیتهای هر جامعهای، آسوپاسهای قهرمان و
خروشان، با اندیشههای بکر و وحشیِ خود، به ولگردیشان ادامه خواهند داد
ــــ همان کسانی که جز با افکندنِ طرحِ انفجارِ خیزشهای جدید و سهمگین
نمیتوانند زندگی کنند! من نیز از شمارِ آنان خواهم بود. پس از من، همچنان
که پیش از من، کسانی خواهند بود که به برادرانِ خود بگویند: “بهجای آنکه
سوی خدایان و بتهای خویش رو کنید، رو به سوی خویش آورید. پنهانماندههای
درونِ خویش را کشف کنید؛ آنها را آفتابی سازید، رخ بنمایید!” زیرا هر کسی
که با جستوجو در اندرونِ خویش چیزی را را بیرون کشد که به صورت
اسرارآمیزی پنهان مانده است، چنین کسی سایهای است که هر شکل از جامعهی
موجود در زیر خورشید را به کسوف خواهد برد! همهی جامعهها بر خود خواهند
لرزید آنگاه که اشرافیتِ خوارشماری که شاملِ بیخانمانها،
دستنیافتنیها، یکتایان، اربابانِ چیزهای آرمانی و فاتحانِ نیستی میشود،
با عزم راسخ به پیش رود.
پس به پیش ای تمثالشکنان! به پیش، از هماینک خورشید دارد سیاه و ساکت میشود!»
پس به پیش ای تمثالشکنان! به پیش، از هماینک خورشید دارد سیاه و ساکت میشود!»
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی