۱۳۹۲ خرداد ۱, چهارشنبه

نگاهی گذرا به بحران کنونی سرمایه داری جهانی ,خشم تودهای شورشی و آینده اقتصاد بازار -21 اکتبر 2011

نگاهی گذرا به بحران کنونی سرمایه داری جهانی ,خشم تودهای شورشی و آینده اقتصاد بازار
-21 اکتبر 2011

"برتولت برشت- شاعر, نویسنده و منقد اجتماعی کمونیست آلمانی - , در" اپرای دو سنت " ش ما را در مقابل معضل زیر قرار میدهد :کدام یکی بدتراست, بنیان گذاردن بانک یا دستبرد زدن به آن؟"(1).برای ده ها هزار تظاهر کننده در آمریکا بدرستی نهادهای مافیائی / گانگستری مالی 'وال استریت '(1% جامعه که شامل دگر بخشهای اقتصادی نیز میشود )مسئول بحران شدید اقتصادی-اجتماعی میباشند . 

 بزبانی دیگر, برهمگان آشکارشده (حتی برای  آنهائی که ضد سیستم نیستند و فقط خواهان داشتن کاری , بی خانمان نشدن, صورتحساب ها را پرداخت کردن وصرفا به زندگی مصرفیشان ادامه دادن) که این سیستم استثمار کننده و خانمان سوزجهانی شدیدا در بحرانی عمیق فرو رفته و به این سادگی ها,بدون زدن صدمات بیش از پیش به زحمتکشان, نخواهد توانست از این منجلاب, که مصبب اصلی آن همین بی بند و باری و هرج و مرج سیستم سرمایه دارای میباشد, در بیاید .
پس از اروپا, حالا -از 16 سپتامبر2011- نوبت آمریکائی ها شده که به خیابونها بریزند و 'پائیز نارضایتی شان' را فریاد بزنند. اول در(بخش مالی) 'وال استریت' نیویورک , به شیوه سمبلیک, و بعد با گسترش خشم شان به دیگر شهرها سرازیر شدند و آنها را به اشغال در آوردند !!(2) در این جنبش بیسابقه سراسری از هر نوع افراد که فکرش را بکنید دیده میشوند :از جوانان دانشجو و فارغ التحصیلان بیکار و بی تجربه در اینگونه گردهم آیی ها گرفته(که لزوما همگی چپ نبوده و خواهان نابودی کلیت سرمایه داری نمیباشند) تا فعالین کارکشته و مصمم چند دهه گذشته (هم مارکسیستها و هم ,عمدتا ,آنارشیستها ) ....و اخیرا نیز کارگران سندیکای (رفرمیستی) مرکزی ای .اف .ال .سی. آ. او(3)-که تاریخا به سازش با سرمایه دست زده اند- استادان, محققین, روشنفکران و هنرمندان مترقی بدان پیوسته اند. حتی یک وزیر کار سابق , رابرت ریش(4), و نویسنده کتاب ' کار ملیت ها' نیز بدانها پیوست . بزبانی ساده تر: ناراحتی آشکار درکلیت فرهنگ جامعه ,آنطور که فروید میگفت, وجود دارد . البته این خود بیانگر تعیین تقصیر و مجازات نمودن بانکداران می باشد.خلاصه کنم : شهر شهر فرنگه, از همه رنگه, خوب تماشا کن
در چند سال گذشته بارها شنیده و خونده ایم که با حرص و طمع جمع کثیری از بانکهای آمریکا  و با دادن اعتبار به کسانی که توانایی پرداخت را نداشتند,آنان باعث ورشکستکی اقتصادی گردیدند. تازه رژیم اوباما, با کمال بیشرمی و وقاحت, بجای فرستادن مسئولین این فضاحت تاریخی به هولوفتونی که کمی آب خنک بخورند, با دادن 800 میلیارد دلار اعتبار مجدد از دارائی های عمومی (بخوان پول مردم) به این بانکها در حقیقت جایزه داد! تازه میلیونها دلار ازاین مبلغ بعنوان کمیسیونهای آنچنانی به حسابهای شخصی روسای همین بانکهای دزد واریز گردید !در حالی که همزمان حداقل یک میلیون از خانواده ها ی طبقه متوسط , با نتوانستن پرداخت قسط های ماهانه و از دست دادن خانه هایشان, یک شبه بی خانمان شدند !
آنچه که نهایتا مورد رشد خشم عمومی گردیده همانا اعتقاد راسخ  به اینکه رژیم سرمایه داری ، در فاز نئولیبرالی خود ،در بدبختی بزرگ مردم گناهکار اصلی میباشد، چرا که باعث رشد فقر و تقویت نابرابری طبقاتی گشته است .
 در اینجا ,بطور مثال ,میبایستی به کتاب ایمی گودمن(5) بنام " همبستر شدن با دشمن" اشاره ای کرده باشم : دارائی خانواده پنج نفره والتون(6), (متشکل از خواهر و برادر), صاحبان بزرگترین سوپر مارکت -عمده فروش- آمریکائی وال مارتمعادل درآمد سالانه 120 میلیون از فقیرترین آمریکائی ها میباشد !!
مساله مهم دیگری که میبایست در اینجا بدان پرداخت همانا ورشکستکی تز نئو لیبرالیسم حاکم بر جهان سرمایه داری در 31 سال گذشته(از زمان رونالد ریگان آمریکائی و مارگارت تاچرانگلیسی)میباشد. این ایدئولوژی, که مبنایش بر این پایه گذاری شده که قوانین بازارخود بخود در تنظیم آن سهیم میباشد, شکست مفتضحانه شان را ثابت گردانیده است. نشان آنرا میبایست از یکطرف در درصد بالای بیکاری مزمن در کشورهائی چون اسپانیا ,فرانسه و اخیرا در آمریکا واز طرف دیگر وجود دره عمیق طبقاتی بین 1% میلیاردر و میلیونرها( که 42% دارائی ها را در دست دارند)با 99% توده های طبقه میانی و بدترازآن طبقه پائین- که زندگیشان فقط با دریافت هر دو هفته یکبار چک ناقابل "معنی " میگیرد- جست . به خصوص اکنون که چالش بسیار مهم اقتصاد بازارهمانا مواجه شدن و ناسازگاری آن با محیط زیست به عنوان یک نتیجه ناپایدار با تمدن شهریمان میباشد .
چرا که پشت سرایدئولوژی وحشیانه جامعه مصرفی و رشد ناخالص داخلی کشور و با گسترش غیر قابل توقفش در سراسر جهان, نابودی زمینهای کشاورزی ,مکیدن آب برای تولید غذا و استفراغ کردن گازهائی که به گرم شدن زمین خوابیده است.
بدین صورت, بحران کنونی جهان سرمایه داری خیلی پیچیده تر از سالهای 1929 میباشد زیرا دارای یک جنبه اکولوژیکی نیز میباشد .این پدیده ما را مجبور به بازنگری ظرفیت این سیاره برای حفظ فعالیت نوع بشربعنوان یک پارامتراساسی برای ساختن آینده اقتصاد بازار و به اجتناب تشدید بحران تمدن کنونی و انقراض منابع غیر قابل تجدید و تغییر آب و هوایی که بقای ما را تهدید میکند نیز خواهد گرداند .
 باری,در مقابل ما آلترناتیوهای زیادی وجود ندارد. در تحلیل نهائی و با رشد بیسابقه فجایع اکولوژکی جهانی یا سرمایه داری توان و گرایش "سبز " شدن را, برای حفظ چند صباحی دیگر سیستم از خود بیگانه و استثمار کننده خویش, دارا میباشد و یا ما آنارشیستها هر چه زودتر و با تمام قوا درمطرح کردن ومادیت بخشیدن طرحی آلترناتیو - انقلابی برای فرستادن این سیستم کذائی به زباله دانی تاریخ همت گردانیم . با توجه به تمامی شواهد نابود کننده محیط زیست زمان زیادی برای بقای بشریت ,تحت شرایط کنونی انباشت سرمایه داری, باقی نمانده است  
یا بربریت یا  نابودی سرمایه داری و نجات بشریت
پیمان پایدار

***********************
(1)Cesar Levano:La banca rota,La Primera-Lunes 3 de Octubre de 2011مقاله ' سزار له وه نو ' با تیتر دو پهلوی : 'بانک بی مایه' یا 'ورشکستگی اقتصادی', بعنوان سر دبیر روزنامه "اولین" دوشنبه 3 اکتبر2011 لیما-پرو
(2)فراموش نکرده ایم که اولین جنبش اشغال گری همانا 40 سال پیش در اروپا عمدتا با بدست گرفتن آپارتمانها و خانه های  خالی توسط جوانان بوقوع پیوست.
(3)AFL-CIOناگفته نماند که با نفوذ سازمان جاسوسی سیا در سالهای طلائی فعالیت این سندیکا, در فرهنگ عامیانه به 
   معروف گردیده است AFL-CIA
(4)Robert Reich~El trabajo de las naciones
(5)Amy Goodman:En la cama con el enemigoدر همان مقاله' سزار له وه نو'  فوق الذکر 
(6) Walton family & Walmart chain stores

هر شاعر آرمانگرا در نهایت امر, یک آنارشیست تام و تمام است/ احمد شاملو


مقدمه
20 ماه اگوست 2011

همانطور که قول داده بودم مجددا از کتاب "در باره هنر و ادبیات " , گفت و گوی ناصر حریری با احمد شاملو(از انتشارات نگاه,چاپ پنجم 1385) بخشی را بنام " در باره ی سهرا ب  سپهری "(ص 183-187) برای خوانندگان این صفحه  انتخاب کرده که در ذیل درج میگردد
پیمان پایدار  

***************************************************
-در باره ی سهراب سپهری نظرتان چیست؟
باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم شاید نظرم در باره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانیش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سالهای پس از کودتا 32 در نظرم نامربوط جلوه میکرد امروز به صورتی توجیه کند . سر آدم های بی گناهی را لب جوب می برند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که " آب را گل نکنید "!-تصورم این بود که یکی مان از مرحله پرت بودیم, یا من یا او . شاید با دو باره خوانی اش به کلی مجاب بشوم و دست های بی گناهش را در عالم خیال و خاطره غرق بوسه کنم.آن شعرها گاهی بیش از حد زیبا است.فوق العاده است . اما گمان نمی کنم آب مان به یک جو برود. دست کم برای من " فقط زیبایی " کافی نیست . چه کنم. اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی , یعنی بیدار کننده باشد نه خواب آور .
- نمی شود گفت منظور او از گل نکردن آب همان بوده و اختلاف, ناشی از آن است که شما به سطح شعر نگاه کرده اید؟
نه.گیرم این شعر را از این زاویه دیدیم, تکلیف باقی اشعارش چه میشود ؟ آیا ممکن است این برداشت را به سایر اشعار او هم تعمیم داد؟ می بینید که نمی شود...می دانید؟ شاعر ذاتا آنارشیست است . آنارشیست به مفهوم واقعی کلمه نه آن معنای حقه بازانه ای که به اش داده اند. یعنی نه به معنای دیوانه ای هرج و مرج طلب و ای جور حرف ها که به کلی خلط مبحث است....
-منظورتان چیست که خلط مبحث است؟
- هی حرف تو حرف می آید . می بینید؟- خب, زیاد هم بد نیست...عرض کنم یک گروه دانشمند انسان شناس رفته اند میان قبایل آدمخوار راجع به مساله ی "کانی بالیسم " یا "همنوع خواری" که مشخصا فقط در میان قبایل وحشی آدمیزاد شایع است مطالعاتی کرده اند...

-یعنی به عقیده ی شما بین جانداران فقط انسانها یکدیگر را می خورند
-اسباب تاسف است ولی حقیقت دارد.فقط آدمیزاد است که همنوعش را می خورد. آخرین نفرشان که خیلی هم مشهور تشریف دارد ایدی امین بود که مخالفانش را تناول می فرمود .گمان میکنم عکس رانهایی را که پس از فرار او در فریزر کاخش پیدا کردند یک جایی داشته باشم.- استفاده از وسایل تمدن مدرن برای ادامه ی وحشیگری . دمش گرم ! 

-پس گرگ ها آقای شاملو؟..... مگر گرگ ها همدیگر را نمی خورند؟
من هم بدم نمی آمد در این مورد یک هم جرم برای آدمیزاد همنوع خوار گیر بیارم ولی توفیق دست نداد. حضورتان عرض کنم که گرگ بینوا مثل آدمیزاد برای خوردن همنوعش نقشه نمی ریزد . گرگ ها  در مناطق یخبندان دچار گرسنگی مزمن میشوند و هرگاه موجود زنده ای گیرشان بیاید گله وار به تعقیبش بر می آیند و فقط در آن شرایط اگر یکی شان به هر علتی زخمی بشود بوی خون و جنون ناشی از گرسنگی اشتهای به شدت تحریک شده ی آن ها را به دریدن و خوردن او وا میدارد . مگر یادتان نیست بازماندگان هواپیمائی که سال ها پیش در کوه های آند سقوط کرده بود از فشار گرسنگی جنازه های قربانیان حادثه را خوردند ؟- این فرق می کند با وقتی که از پیش برای خوردن همنوع زمینه چینی بشود یا خوردن همنوع را آیین مقدسی بشمارند و کله ای آن جناب جلالت مآب را که با تمهیدات ویژه ای کوچک کرده اند با تفاخر به در کلبه آویزان کنند که ما اینیم !

- بسیار خوب انسان شناس ها می فرمودید.......

- بله. آن ها به نکته ی جالبی بر خوردند که بسیار شنیدنی است و آن این بود که معلوم شد در زبان همنوع خواران کلمه ای که برای مفاهیمی مثل "قبایل دیگر" یا مثلا "بیگانگان " یا "دیگران" یا "غیر خودی" به کار می برند با کلمه ی" شکار" یا مثلا "گوشت قابل اکل" از یک ریشه است . به عبارت دیگر: روی کسی که قرار است خورده بشود پیشاپیش اسمی گذاشته اند که به خودی خود جواز کشتن و تناول فرمودن مشارالیه است.وقتی ما در زبا ن مان برای مصداق"همسایه" فقط کلمه ی"کباب چنجه" را داشته باشیم , نام مطبوعش نه فقط  اشتهامان را تحریک می کند بلکه به همت اجداد والاتبار سخن شناس خودمان جواز قطعه قطعه کردن و در ماست و پیاز و آبلیمو خواباندن و حتا شیوه ی آیینی طبخ او را هم که در کلمه مستتر است به زبان می آریم . تفنگ را روغن می زنیم می گذاریم دم دست , به ضعیفه فرمان می دهیم برای ناهار فردا مبلغی برنج خیس کند, حسنی را هم می فرستیم قوم و خویش ها را خبر کند که فردا ظهر تشریفات بیارند به صرف چلو و کباب چنجه سراقرازمان کنند . 

خیلی جالب است  

- به این می گوییم خلط مبحث .در آرمان آنارشیسم هم چنان خلط مبحثی فرموده شده که فریب خوردگان بینوا تا این کلمه را شنیدند دیوانه ای جلو چشم شان مجسم می شود که با وجود هر نظم و قانونی در جامعه مخالف است. در صورتی که آنارشیسم ,انسانی ترین آرمانی است که دو هزار و پانصد سال پیش برای آسایش انسان ها و رسیدن آدمی به کمال مطلوب عرضه شد . هر شاعر آرمانگرا در نهایت امر, یک آنارشیست تام و تمام است . اشکال سهراب در همین است که ذاتا آنارشیست نیست و در نتیجه, دارویی که تجویز میکند مسکن است نه معالج .

-اجازه بدهید من این را به حساب اختلاف مشرب ها بگذارم 

- طبیعی است . من هم به همین نیت مطرحش کردم .و گرنه در شاعر بودن سهراب که بحثی نداریم, بحث در آنارشیست نبودنش است .

-چند لحظه قبل گفتید و یک جا هم به صراحت نوشته اید با این عقیده که هر چیز  " زیبا  " قطعا   "مفید  " هم هست موافق نیستید .

 - بله . یک آ لت قتاله ممکن است فوق العاده زیبا باشد ولی من از مشاهده ی چنین چیز زیبایی حالم بهم می خورد...البته زیاد سخت نگیرید,این اقتباس مع الفارقی است  
در باره فرم کارهایش چه می گویید؟ 
-از این جهت او را در ردیف فروغ می گذارم . آن سنگینی و تقید به وزنی که در کار اخوان هست و کارش را از شعر دور میکند و به حیطه ی قدرت ادبی می کشد در کار این دو نیست. ضمنا برای آن که همه چیز را گفته باشم این را هم اضافه کنم انسانی شریف تر از سهراب کم تر شناخته ام . اختلاف مشرب ها به جای خود من از صمیم قلب به خلوص این انسان بی غل و غش حرمت می گذاشتم .

خرد جمعي بر باهوش‌ترين فرد و يا افراد همان جمع برتري دارد/ 14 اگوست 2011

خرد جمعي بر باهوش‌ترين فرد و يا افراد همان جمع برتري دارد

مقدمه
مقاله خوب وقابل تقدیر زیر توسط رفیق عزیزم فرشین از پاریس بدستم رسیده .قبل از هر چیز ازش کمال تشکر را دارم. تز درست این مقاله نظر ما آنارشیست ها-که حامی بینش "خرد جمعی" هستیم- را بر علیه تفکر بورژوا مآبانه(بخوان "نخبه  گرایانه") تائید میکند. تزی که شخص لنین و بینش لنینیسم نیز طبعا از آن مبرا نبود: اعتقاد بر این اصل که "طبقه کارگر به قیمی نیاز دارد(یعنی همان حزب کذائی اش)" که به اصطلاح آنرا را "به سرانجام پیروزمندانه انقلاب و گرفتن قدرت دولتی برساند"!! تازه, نشون به اون نشونی, که وقتی حزب بلشویک در سال 1917قدرت دولتی را غبظه کرد, با ملغی کردن تمامی اتحادیه ها /شوراهای اصیل- سرخ کارگری وجایگزینی حزب خویش, دیکتاتوری یک مشت بوروکرات بی پدر و مادر را بر سر توده های با شعورتر از خودشان(همون خرد جمعی ملوانان کرونشدات و آنارشیستهای اوکراین) خراب کرد.سخن کوتاه:یک مشت "نخبه"بیشرم ترکون زدند به هرچه انسانیت هست  و برادری و  برابری و آزادی! و بقیه داستان انقلاب روسیه برای پیروان دستمال یزدی بدست لنینی آشکاره! پس, روده درازی نکنم بهتره...فقط اینو گفته باشم:ادامه دهندگان راه اون "نخبه گرا" ناقص العقل بی خاصیت, همه کثافت کاریهای تئوریک و پراتیک شان(پراکسس انقلابی) را به افرادی چون استالین و تروتسکی و بوخارین و... نسبت دادند و, بخیال خام خویش,با پراگماتیک ایدئولوژیک-یا همان پوزیتویسم تعفن گرا- ره به ترکستان بردند و میبرند(مثل  دوستان "حزب کمونیست کارگری ایران" (!!)  که در کردستان درست شد و کوچ داده شده به سوئد - با خارج گود بودنشان- بدو شقه تقسیم شد و  تازه از رو نمیرن و خودشونو رهبر انقلاب بعدی میخونند !!).اینان بمانند هم کیشان  سلطنت طلب و مسلمانشان در ایران که با قرقره کردن همون تز معروف "شاه/خمینی خوب بودند اطرافیانشون بد بودنند و گند زدند"  و یا  تز جنابان موسوی/کروبی که "حساب دوران طلائی عصر امام" دجالشون رو از دیگران- که در سیطره قدرت کنگر خورده لنگر انداخته- جدا کرده و" سره و ناسره" میکنند ....میمونند و بس! باری از خواندن مقاله لذت ببرید
 پیمان پایدار

*******************************   

در يک روز پاييزي در سال ١٩٠۶ دانشمند انگليسي «فرانسيس گالتون» خانه‌ي خود را در شهر پليموت به مقصد يک بازار مکاره در خارج شهر ترک كرد. گالتون ٨۵ ساله آثار کهولت را رفته‌رفته در خود احساس مي‌كرد اما هنوز از ذهني خلاق و کنجکاو برخوردار بود، چيزي که در طول عمرش به وي کمک کرده بود به شهرت دست يابد. دليل شهرت وي يافته‌هاي او در موردِ وراثت بود که موافقان و مخالفان سرسختي داشت. در آن روز خاص گالتون مي‌خواست در مورد احشام مطالعه کند. مقصد گالتون بازار مکاره‌ي ساليانه‌اي بود در غرب انگلستان، جايي که زارعين احشام خود را از گوسفند و اسب و خوک و غيره براي ارزش‌يابي و قيمت‌گذاري به آنجا مي‌آوردند.
حضور دانش‌مندي مانند گالتون در چنان جمعي غيرعادي مي‌نمود. ولي بايد توجه داشت که گالتون به دو چيز بسيار علاقه‌مند بود. يکي اندازه‌گيري پارامترهاي فيزيکي و ذهني و ديگري مطالعه در خصوص پرورش نسل.گالتون که در عين حال پسرخاله‌ي داروين نيز بود شديدا اعتقاد داشت که در يک جامعه تنها تعداد اندکي، مشخصه‌هاي لازم براي هدايت سالم آن جامعه را در خود دارند و از همين رو مطالعه‌ي مربوط به مسائل وراثت و نيز پرورش نسل، مورد توجه وي بود. او بخش بزرگي از عمر خود را صرف اثبات اين نظريه کرده بود که اکثريت افراد يک جامعه فاقد ظرفيت لازم براي اداره‌ي جامعه هستند.

آن روز او در حالي که در ميان غرفه‌هاي نمايشگاه مشغول قدم زدن بود به جائي رسيد که در آن مسابقه‌اي ترتيب داده شده بود. يک گاو نر فربه انتخاب شده و در معرض ديد عموم قرار گرفته بود. هر کس که تمايل شرکت در مسابقه را داشت بايد ۶ پنس مي‌پرداخت و ورقه‌اي مهرده را تحويل مي‌گرفت. در آن ورقه بايد تخمين خود را از وزن گاو نر مي‌نوشت. نزديک‌ترين تخمين به واقعيت برنده‌ي مسابقه بد و جوائزي به صاحب آن تعلق مي‌گرفت. 
۸۰۰ نفر در مسابقه شرکت کردند تا شانس خود را بيازمايند. افراد از همه تيپ و طبقه‌اي آمده بودند. از قصاب گرفته که قاعدتا بايد بهترين و نزديک‌ترين نظر را به واقعيت مي‌داد تا کشاورز و مردم عامي بي‌تخصص. گالتون اين گروه افراد را در مقاله اي که بعدا در مجله‌ي علمي «طبيعت» منتشر كرد به کساني تشبيه کرد که در مسابقات اسب‌دواني، بدون کم‌ترين دانشي در موردِ اسب‌ها و مسابقه و تنها بر اساس شنيده‌هايي از دوستان، روزنامه‌ها و اين طرف و آن طرف بر روي اسب‌ها شرط مي‌بستند. او هم‌چنين با مقايسه‌ي اين وضعيت با دموکراسي نوشت همان قدر که افراد درکي از وزن گاو نر داشتند به همان ميزان نيز وقتي در انتخابات شرکت مي‌کنند تا سرنوشت سياسي کشور را رقم بزنند از اوضاع مملکت و مسائل مربوط به آن مطلعند. 
اما يک چيز براي گالتون جالب بود، اين که ميانگينِ نظر افراد چيست. او مي‌خواست ثابت کند چگونه تفکر افراد وقتي نظريات‌شان با هم جمع شده و معدل گرفته مي‌شود در صورتي که متخصص نباشند از واقعيت به دور است. او آن مسابقه را به يک تحقيق علمي بدل كرد. پس از اين که مسابقه به انتها رسيد و جوايز پرداخت شد، ورقه‌هائي را که افراد بر روي آن نظرات خود را در خصوص وزن گاو نر منعکس کرده بودند از مسؤولين مسابقه به عاريت گرفت تا مطالعات آماري خود را بر روي آنان انجام دهد.
مجموعا ٧٨٧ نظر داده شده بود. گالتون به غير از تهيه‌ي يک سري منحني آماري دست به محاسبه‌ي ميانگينِ نظرات زد. او مي‌خواست دريابد عقل جمعي مردم پليموت چگونه قضاوت کرده است. بدون شک تصور او اين بود که عدد مزبور فرسنگ‌ها از عدد واقعي فاصله خواهد داشت چرا که از ديد وي افراد خنگ و عقب مانده در آن جمع اکثريت قاطع را تشکيل مي‌دادند. 
ميانگينِ نظرات جمعيت اين بود که گاو نر ١١٩٧ پوند وزن دارد و وزن واقعي گاو که در روز مسابقه وزن کشي شد ١١٩٨ پوند بود. گالتون اشتباه مي‌کرد. تخمينِ جمع بسيار به واقعيت نزديك بود. گالتون نوشت نتايج نشان مي‌دهد که قضاوت‌هاي جمعي و دموکراتيک از اعتبار بيش‌تري نسبت به آن‌چه که من انتظار داشتم برخوردارند. اين حداقل چيزي بود که گالتون مي‌توانست گفته باشد.
 *********************************

در ساعت ۱۱:۳۸صبح روز ٢٨ ژانويه ١٩٨۶ فضاپيماي چلنجر از پايگاه کيپ کاناورال به فضا پرتاب شد. ٧۴ ثانيه بعد ١۶ کيلومتر از سطح زمين فاصله گرفته بود و هم‌چنان رو به اوج بود که ناگهان انفجار مهيبي صورت گرفت. جريان که به طور زنده از چندين کانال تلويزيوني پخش مي‌شد همه‌ي اخبار را تحت‌الشعاع قرار داد. خبر انفجار ٨ دقيقه بعد بر روي سر خط اخبار بازار بورس نيويورک ظاهر شد. مردم زياد معطل نشدند.
فروش سهام چهار شرکت پيمان‌کاري که در پروژه‌ي چلنجر شرکت داشتند به طور ديوانه‌وار آغاز شد، «راک‌ول اينترنشنال» که سفينه و موتور را ساخته بود، «لاک‌هيد» که مديريت پروژه را بر روي زمين برعهده داشت، «مارتين ماري‌يِتا» که مخزن سوخت را ساخته بود و «مورتون تيوکول» که ساخت راکت سوخت جامد را بر عهده داشت.

۲۱ دقيقه پس از انفجار، سهام لاکهيد ۵ درصد، مارتين ماريتا ٣ درصد و راک‌ول ۶درصد سقوط کرد. سهام مورتون تيوکول بيش از همه با سقوط روبه‌رو شد. دو استاد رشته امور مالي «مايکل مالوني» و «هرولد مالهرين» در مطالعه‌اي که در خصوص تاثير فاجعه‌ي چلنجر بر بازار بورس انجام داده‌اند مي‌نويسند:


«آن‌قدر فروشنده زياد بود و خريدار کم که معامله بر روي سهام اين شرکت (مورتون تيوکول) به طور موقت متوقف شد. يک ساعت بعد که معامله بر روي سهام آن آغاز شد قيمت‌ها پيشاپيش ۶ درصد سقوط کرده بود. در پايان روز اين سقوط به دو برابر افزايش يافته و به ١٢ درصد رسيد. سهام سه شرکت ديگر به طور عجيبي خود را بازسازي کرده و به طور خزنده افزايش يافتند تا آنکه در پايان روز کاهش قيمت به ٣ درصد محدود شد. مفهوم آن‌چه که گذشت اين است که نظر جامعه بر اين بود که مورتون تيوکول شرکتي است که در انفجار چلنجر بيش از همه مقصر بوده است».
چنان‌که مالوني و مالهرين در مطالعات خود نشان دادند در روز وقوع فاجعه کوچک‌ترين بحثي و صحبتي بر سر اين که چه شرکتي مقصر است در رسانه‌ها نشد. روز بعد سرمقاله‌ي نيويورک‌تايمز از دو احتمال سخن راند که هيچ يک کم‌ترين اشاره‌اي به تيوکول نداشت. ۶ ماه مطالعه‌ي کميسيون منتخب رئيس جمهور به طول انجاميد و نتيجه‌ي به دست آمده اين بود که واشرهاي محفظه سوخت جامد در هواي سرد دچار اشکال شده و ترک مي‌خورد. «ريچْرد في‌من» فيزيک‌داني بود که در برابر کنگره‌ي آمريکا واشر مورد بحث را در ليواني از آب يخ انداخت و پس از مدتي نشان داد که واشر مزبور بر اثر سرما دچار شکننده‌گي شده است. بر اثر نشت از کناره‌هاي اين واشر، گازهاي بسيار داغ حاصل از احتراق سوخت به محفظه‌ي سوخت نفوذ کرده و انفجار فاجعه‌آميز را باعث شدند. تيوکول مقصر شناخته شد و شرکت‌هاي ديگر مبرا شدند. به عبارت ديگر ظرف مدت نيم ساعت پس از انفجار، بازار بورس دريافته بود که مقصر اصلي چه شرکتي است.
ممکن است برخي استدلال کنند اين حادثه (سقوط شديد سهام تيوکول) تنها يک اتفاق بوده است. شايد هم عمل متوقف کردن معامله بر روي سهام اين شرکت در افت بعدي آن موثر بوده است. خوب، اينها مسائلي است که مي‌تواند در نتيجه‌گيري ما مد نظر قرار گيرد. اما مطلب بسيار ظريفي در اينجا نهفته است. در آن فاصله‌ي زماني کوتاه هيچ يک از عواملي که معمولا بازار بورس را دست‌خوش تحول مي‌کنند وجود نداشت. نه جنجال و تبليغات، نه معاملات قماري و نه هيچ چيز ديگر. پس چگونه مردم توانستند تا آن درجه درست عمل کرده باشند؟ 

مالوني و مالهرين به دنبال حل اين معما رفتند. به اين منظور سابقه‌ي همه‌ي معاملات آن روز را بر روي سهام تيوکول مورد مطالعه قرار دادند. آنها مي‌خواستند دريابند آيا مديران شرکت دست به فروش ناگهاني سهام زده بودند به نحوي که زنگ خطر را براي سرمايه‌گذاران بازار بورس به صدا درآورده باشد؟ آيا رقيبان تيوکول شروع به فروش خارج از قاعده‌ي سهام تيوکول کرده بودند تا آن را با بحران روبرو کنند؟ رکورد معاملات، هيچ معامله‌ي خارج از هنجار و غيرعادي را نشان نداد. بالاخره در حالي که دست‌شان به جايي نرسيد گفتند بايد اطلاعاتي از درون شرکت به بيرون درز کرده باشد که چنان وضعي را پديد آورده باشد. اقتصاددان و مدرس دانشگاه معتبر «کورنل» به نامِ «مورين اوهارا» آخرالامر نوشت: «در حالي که بازار در عمل تصميمات درستي مي‌گيرد ما در تئوري نمي‌توانيم توجيه کنيم چگونه اين اتفاقات صورت مي‌گيرد».

در آن روز سرد ژانويه در واقع اتفاقي که افتاد آن بود که از گروه عظيمي از سرمايه‌گذاران جزء سؤال شد که با توجه به اين اتفاق (انفجار چلنجر) قيمت جديد سهام اين چهار شرکت را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟ پاسخي که داده شد با واقعيت انطباق کامل داشت. شايد در ميان ميليون‌ها نفري که دست‌اندرکار فروش سهام تيوکول بودند کسي اطلاعات داخلي از درون تيوکول داشته است ولي مطلب مهم اين است که از مجموع اطلاعات کوچکي که در مغز ميليون‌ها تاجر بازار بورس وجود داشته است نتيجه‌ي کلي به دست آمده صحيح بوده است. هم‌چنان‌که در مورد وزن گاو نر در تحقيق گالتون نتيجه‌ي به دست آمده از مجموعِ نظر افراد بسيار به واقعيت نزديک بود. بازار در واقعه‌ي چلنجر هوشمند عمل کرد زيرا که شروطي که لازمه‌ي صحت يک برداشت جمعي است همه‌گي در آن روز حاضر بودند (شرايط مذکور فعلا از بحث امروز ما خارجند). 

*****************************

در خصوص قضاوت «خرد جمعي» ذکر اين مطلب ضروري است که نظر هر فرد دو عنصر را در درون خود دارد اطلاعات صحيح و غلط. اطلاعات صحيح (از آن رو که صحيح‌اند) هم‌جهتند و بر روي يکديگر انباشته مي شوند اما خطاها در جهات مختلف و غيرهم‌سو عمل مي‌کنند لذا تمايل به حذف يکديگر دارند. نتيجه اين مي‌شود که پس از جمع نظرات آن‌چه که مي‌ماند اطلاعات صحيح است. 
 




بايد توجه داشت که به هرحال بايد اطلاعات و حداقل رگه‌هايي از اطلاعات در مورد موضوع مورد نظرخواهي در بين افراد وجود داشته باشد. اگر در روز انفجار چلنجر از اطفال در خصوص ارزش سهام تيوکول سئوال مي‌شد بسيار بعيد مي‌نمود که بتوان به جواب صحيحي دست يافت.


‌چه که شگفتي‌برانگيز است و اصولا عبارت خرد جمعي را معنادار مي‌کند اين است که هم چنان‌که در مورد مثال فرانسيس گالتون و يا واقعه‌ي چلنجر مشاهده کرديم همان اطلاعات کم‌ارزش و کوچک موجود در ذهن فرد فرد نظر دهندگان با بر روي هم نهاده شدن ناگهان به شکل واقعيتي سخت و با‌ارزش خود را بروز مي‌دهد. به عبارت ديگر جمع تصوير درستي از آن‌چه که در جهان مي گذرد دارد.



البته شايد هم اين مسئله چندان عجيب نباشد چرا که ما انسان‌ها طوري طراحي شده‌ايم که بفهميم در پيرامون‌مان چه مي‌گذرد و به‌کارگيري خرد جمعي يکي از مکانيزم‌هاي شناخت جهان است.
اگر ما از صد نفر بخواهيم که مسافت ١٠٠ متر را بدوند و بعد رکورد متوسط را محاسبه کنيم اين رکورد هرگز بهتر از رکورد سريع‌ترين دونده نخواهد بود بلکه همواره بدتر خواهد بود. تنها موردي که جمع ناگهان بر تمام افراد سبقت مي‌گيرد و يا حداقل با آن برابري مي‌کند به هنگام به‌کارگيري عقل جمعي در مقايسه با خرد فردي است. انسان با خود فکر مي‌کند آيا به اين ترتيب ما آفريده نشده‌ايم که تمام تصميمات را به طور جمعي بگيريم؟
 **********************************
در سال‌هاي نخستين قرن بيستم طبيعي‌دان آمريکائي «ويليام بيب» در حين مطالعات خود در جنگل‌هاي جزاير گويان با منظره‌ي عجيبي برخورد کرد. لشگر بزرگي از مورچه‌ها در پيرامون يک دايره‌ي بزرگ که محيطي در حدود ۴٠٠ متر داشت بي وقفه در حال حرکت بودند. آنان هر 2 ساعت و نيم يک بار به دور اين دايره مي‌گشتند. اين گردش آ‌ن‌قدر ادامه يافت که پس از ٢ روز اکثر آنها جان خود را از دست دادند. آن‌چه که بيب مشاهده کرده بود بيولوژيست‌هاي امروزي آن را «چرخِ عصّاري» مي‌نامند. اين دور باطل زماني شکل مي‌گيرد که گروهي از مورچه‌گان از «جمع» يا كولوني خود به دور مي‌افتند. وقتي که چنين امري اتفاق مي‌افتد آنان از يک قانون ساده پيروي مي‌کنند. از مورچه‌ي جلوي خود تبعيت کن. نتيجه‌ي اين امر شکل‌گيري چرخِ عصّاري است. اين دور باطل زماني مي‌شکند که به طور تصادفي يکي از مورچه‌ها به دليلي نامعلوم دايره را ترک مي‌کند و مورچه‌ي بعدي به دنبال او به راه مي‌افتد.
«استيون جانسون» در کتاب درخشان خود به نام «ظهور» (ايمرجنس) مي‌گويد: «کلني مورچه‌گان معمولا بسيار خوب کار مي‌کند. هيچ کس گروه را ترک نمي‌کند، هيچ کس فرمان نمي‌دهد و هيچ‌کس اطاعت نمي‌کند. هيچ مورچه‌اي به‌تنهايي نمي‌داند چه مي‌کند و هيچ نوع اطلاعاتي در اختيار ندارد اما جمع آنها غذا را پيدا مي‌کند، ذخيره مي‌کند، کارهاي مربوط به جمع را به بهترين شکل انجام مي‌دهد و توليد مثل نيز مي‌کند».
اما همان اصلي که سازمان‌دهي خيره‌کننده‌اي را در بين آنان براي کار جمعي فراهم مي‌آورد، يعني تبعيت کورکورانه، باعث مرگ آنان در دايره‌ي آسياب مي‌شود. يک مورچه هيچ استقلال رأيي ندارد و به همين دليل هم زماني که در دايره‌ي مرگ گرفتار مي‌آيد راه خلاصي به بيرون را نمي‌يابد.

انسان‌ها اما بر خلاف مورچه‌گان مي‌توانند مستقل فکر کرده و مستقل عمل کنند. استقلال معنايش ايزوله بودن از جمع نيست بلکه مفهوم آن اين است که به طور نسبي و به ميزانِ معيني فرد قادر است مستقل از جمع عمل كند. ما در آسياب چرخان تا زمان فرا رسيدن مرگ‌مان گام نمي‌زنيم آن هم تنها به اين دليل که فرد جلوتر از ما چنين مي‌کند. اين تفاوت مهم و چشم‌گيري است که جمع ما را از مورچه‌گان متمايز مي‌کند.
  

استقلال به دو دليل از اهميت بسياري در ارتقاي هوش جمعي برخوردار است. اول اين که از تکرار يک نوع خطا دوباره و سه‌باره و چندباره جلوگيري مي‌کند. خطاي يک فرد بر قضاوت يک جمع يک تاثير خرد کننده ندارد اما اگر همان خطا به طور سيستماتيک در تعداد زيادي از افراد جمع گسترش يابد آن وقت است که راي جمع را به طور منفي تحت تاثير قرار مي‌دهد. دوم آن که افکار مستقل اطلاعات تازه و متنوع را وارد جمع مي‌کند در حالي که اگر افکار مستقل نباشند همان نوع اطلاعات در جمع تکرار مي‌شود و چيز تازه‌اي به خرد جمع اضافه نمي‌شود.

بنابراين هوش‌مندترين گروه‌ها آنهائي هستند که افراد آن از تنوع بالا و استقلال راي هرچه بيش‌تر برخوردار باشند. مفهوم مخالف آن اين است که جمعي که افرادش به لحاظ فکري به هم نزديک و نزديک‌تر شوند از درجه‌ي هوش چندان بالائي برخوردار نيست.
به انتخابات آمريکا بنگريد. تبليغات سرسام‌آور با صرف هزينه‌هاي نجومي که در سال ٢٠٠٠ بالغ بر ۵ ميليارد دلار شد مردم را تنها به سمت دو حزب که در نهايت هم تفاوت چنداني با يکديگر ندارند سوق مي دهد. طبيعي است که چنين جمعي به دليل عدم برخورداري از اصل تنوع و استقلال راي، از هوش مورد نياز براي انتخاب رهبر قوي‌ترين دولت تاريخ بشر برخوردار نخواهد بود. توجه داشته باشيد که معني استقلال فکر افراد يک جمع الزاما اين نيست که آنان ديدگاه‌هاي متين و منطقي داشته باشند.
آن‌چه که ما مي‌خواهيم به عنوان يک اصل مهم از آن ياد کنيم اين است که هر قدر افراد يک جمع به يک‌ديگر نزديک‌تر باشند و بتوانند با يک‌ديگر روابط فردي برقرار کنند تصميم جمع از عقلانيت بيشتر بدور خواهد بود. هر چقدر ما به يک‌ديگر نزديک‌تر باشيم باورهاي‌مان به يک‌ديگر نزديک شده و امکان تصحيح خطاهاي‌مان کاهش مي‌يابد. ممکن است به لحاظ فردي در اثر اين هم‌نشيني خود به هوش و دانش بالاتري دست يابيم اما قطعا جمع را به بي‌خردي و بلاهت نزديک مي‌کنيم. 
 تاکیدها از منست( پیمان)
******************************************

بخش‌های عمده‌ی اين مقاله از کتاب تحقيقي «خرد جمعي» نوشته‌ي «جيمز سورويس‌كی» اقتباس شده است. 
(James Surowiecki)
(The Wisdom of Crowds)