زنگ آخر بود. دینی داشتیم

کنار دستی ام مدام خمیازه می کشید. بچه ها نگاهشان به ساعت بود که کی زنگ می خورد...اما مگر زمان می گذشت؟!

معلم دینی از معجزات می گفت از بسیار بسیار آدم هایی که به قول او به ضریح امام زاده دخیل شدند و شفا گرفتند...

دستم را بالا کردم گفتم : آقا معلم....

اگر این حرم ها و امامزاده ها شفا می دهند پس چرا وقتی روحانیون مریض می شوند خودشان به این مکان ها دخیل نمی شوند ؟
چرا همه شان یک راست به پزشک می روند ؟

آیا آنها چیزی می دانند که مردم عوام نمی دانند ؟

چرا وقتی آیه الله بروجردی مریض شد برایش پزشک فرانسوی آوردند ؟

چرا آیه الله میلانی پزشک هلندی داشت ؟

چرا برای آیه الله خمینی یک تیم پزشک آلمانی مامور شده بودند ؟

چرا آیه الله سیستانی برای مداوا به لندن می روند ؟

آقا معلم یه سوال دیگه هم دارم این امام ها که می گویید قدرت ماورایی دارند ، چطور نتوانستند از این قدرت برای خودشان...

ززززززززززززززززززززززززززززززییییییییییییییییینننننننگگگگگگ

(زنگ مدرسه خورد)
معلم گفت دخترم با من بیا دفتر مدرسه اونجا مدیر میدونه با تو چیکار کنه و به همه سوالات جواب میده.....
مترسک را دار زدند ، به جرم دوستی با پرنده!
که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد !